گنجور

 
ترکی شیرازی

آنانکه ز عشق تو مرا طعنه زنندی

ای کاش! چو من عاشق و دیوانه شدندی

گر عاشق و دیوانه شدندی چو من امروز

خود طعنه به دیوانگی من نزدندی

احوال دل مرغ گرفتار چه داند؟

مرغی که یکی روز نیفتاده به بندی

بنما رخ چون مجمر آتش که بسوزیم

از مردمک دیده برای تو سپندی

از چشم حسودان بداندیش بیندیش

ترسم به وجود تو رسانند گزندی

سر تا قدمت بسکه بود دلکش و شیرین

جانا! نی قندی تو و یا تاجر قندی

از باد صبا می شنوم نکهت عنبر

در زلف تو گویا مجاور شده چندی

از قافله پس ماندهٔ مسکین خبرت نیست

ای قافله سالار! که بر پشت سمندی

گو در سر سودایی من پند نگیرد

آن کس که مرا می دهد از عشق تو پندی

«ترکی» نتواند ز کمند تو گریزد

کز زلف تو در گردنش افتاده کمندی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صوفی محمد هروی

دارم دل دیوانه گرفتار به بندی

ای همنفسان در خم ابروی کمندی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
اسیر شهرستانی

در آتش دارم از هر عضو بندی

گزندی هر کسی دارد سپندی

به دام سایه سروم گرفتار

ز استغنا بلندی قد بلندی

رهایی سرنوشت طالعم نیست

[...]

حزین لاهیجی

ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟

از خویش برون آی به یاهوی بلندی

بر خویش نبالیم به درویشی و شاهی

بر دوش نداریم پلاسی و پرندی

با سوخته جانان چه کند آتش دوزخ

[...]

قاآنی

اکنون که در رزق گشادست خداوند

انصاف نباشدکه تو بر خویش ببندی

بر حالت خود گریه کنی روز قیامت

بر حال تهیدست گر امروز بخندی

محیط قمی

المنة الله که گرفتار کمندی

گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی

صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم

به نمود گرفتار سر زلف بلندی

شادم که به پای دل دیوانه نهادم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه