آنانکه ز عشق تو مرا طعنه زنندی
ای کاش! چو من عاشق و دیوانه شدندی
گر عاشق و دیوانه شدندی چو من امروز
خود طعنه به دیوانگی من نزدندی
احوال دل مرغ گرفتار چه داند؟
مرغی که یکی روز نیفتاده به بندی
بنما رخ چون مجمر آتش که بسوزیم
از مردمک دیده برای تو سپندی
از چشم حسودان بداندیش بیندیش
ترسم به وجود تو رسانند گزندی
سر تا قدمت بسکه بود دلکش و شیرین
جانا! نی قندی تو و یا تاجر قندی
از باد صبا می شنوم نکهت عنبر
در زلف تو گویا مجاور شده چندی
از قافله پس ماندهٔ مسکین خبرت نیست
ای قافله سالار! که بر پشت سمندی
گو در سر سودایی من پند نگیرد
آن کس که مرا می دهد از عشق تو پندی
«ترکی» نتواند ز کمند تو گریزد
کز زلف تو در گردنش افتاده کمندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوع عشق و دیوانگی میپردازد و از انتقادهای دیگران از عاشقیاش سخن میگوید. او آرزو میکند که دیگران نیز مانند او عاشق و دیوانه شوند تا احساساتش را درک کنند و به او طعنه نزنند. شاعر به تصویر کشیدن حال دل عاشق میپردازد و از زیبایی معشوق میگوید که چقدر دلکش و شیرین است. او همچنین به نفرت حسودان اشاره میکند و ابراز نگرانی میکند که مبادا معشوقش به او آسیب برساند. در انتها، شاعر میگوید که هیچکس نمیتواند از محبت معشوقش فرار کند، زیرا عشق او مانند کمندی است که در گردن عاشق افتاده است.
هوش مصنوعی: کسانی که به خاطر عشق تو به من طعنه میزنند، ای کاش آنها نیز مانند من عاشق و دلباخته میشدند.
هوش مصنوعی: اگر شما هم مثل من امروز عاشق و دیوانه شده بودید، دیگر به دیوانگی من نمیخندیدید یا طعنه نمیزدید.
هوش مصنوعی: حال و روز دل یک مرغ گرفتار را چه کسی میداند؟ مرغی که هرگز در بند نیفتاده است.
هوش مصنوعی: ای چهرهات را مانند آتشی روشن نشان بده تا عشق و اشتیاق ما را بسوزاند و با آن احساسات، برای تو نوری و جلالی بیافرینیم.
هوش مصنوعی: از چشم حسودان و بداندیشان بترس، زیرا نگرانم که به تو آسیبی برسانند.
هوش مصنوعی: تو به قدری زیبا و دلربا هستی که از سر تا پا دل هر کسی را میربایی! تو مثل نی قند هستی یا تاجری که قند میفروشد.
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی میشنوم که بوی خوش عنبر در زلفهای تو موج میزند، گویی مدتی است که در کنار تو زندگی میکند.
هوش مصنوعی: ای فرمانده قافله! خبر نداری که مسکین و درمانده از قافله عقب مانده و بر پشت اسبی ناتوان گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که مرا از عشق تو نصیحت میکند، نمیداند که من در دلِ خود دیوانهای دارم که هیچ پند و نصیحتی را نمیپذیرم.
هوش مصنوعی: هرگز کسی نمیتواند از چنگال تو فرار کند، زیرا زلفهای تو همچون کمند، او را به خود کشیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دارم دل دیوانه گرفتار به بندی
ای همنفسان در خم ابروی کمندی
در آتش دارم از هر عضو بندی
گزندی هر کسی دارد سپندی
به دام سایه سروم گرفتار
ز استغنا بلندی قد بلندی
رهایی سرنوشت طالعم نیست
[...]
ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟
از خویش برون آی به یاهوی بلندی
بر خویش نبالیم به درویشی و شاهی
بر دوش نداریم پلاسی و پرندی
با سوخته جانان چه کند آتش دوزخ
[...]
اکنون که در رزق گشادست خداوند
انصاف نباشدکه تو بر خویش ببندی
بر حالت خود گریه کنی روز قیامت
بر حال تهیدست گر امروز بخندی
المنة الله که گرفتار کمندی
گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی
صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم
به نمود گرفتار سر زلف بلندی
شادم که به پای دل دیوانه نهادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.