گنجور

 
محیط قمی

المنة الله که گرفتار کمندی

گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی

صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم

به نمود گرفتار سر زلف بلندی

شادم که به پای دل دیوانه نهادم

از سلسله ی زلف گره گیر تو بندی

جز خال به روی تو ندیدم که به ماند

از سوخته بر آتش سوزنده سپندی

بگشا به شکر خنده لب لعل و به بخشا

شوریده دلان را زکرم پسته و قندی

چون خاک شدم پست، مگر بر سرم از مهر

روزی فکند سایه ی قد سرو بلندی

یا شاه سواری زسر لطف و کرامت

روزی کندم پی، سپهر سم سمندی

در سایه الطاف علی، شاه ولایت

ایمن شده، رستیم ز هر بیم و گزندی

در صومعه تا چند توان بود «محیطا»

برخیز و قدم زن به ره میکده چندی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode