گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٧ - ایضاً له در مدح شمس الدین علی

 

دلبری دارم به رخ چون آفتاب خاوری

خیره گردد دیده از رویش چو در وی بنگری

از رخ زیبا و چشم مست گاه دلبری

می نماید معجز عیسی و سحر سامری

هست پیدا بر رخ عاشق که وقت ساحری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٨ - وله مستزاد در مدح یمین الدوله عمده الملک حسن

 

یا رب از من که برد سوی خراسان خبری

ای صبا گر بودت هیچ مجال گذری

بسوی حضرت دستور ز من

عمده الملک یمین دول و دین که بود

اتفاق همه کور است خصال و سیری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٩ - مستزاد

 

بر آینه سرمه سیه ریخته بین

طوطی روان بحلق آویخته بین

زان سنبل تر

ز انشاخ شکر

چون نرگس مست را برانگیخت ز خواب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١٠ - مستزاد

 

با جمع بتان صحبت سنگین چه خوش آید

در گلشن زیبا

در کاسه زر باده رنگین چه خوش آید

همچون گل رعنا

گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١١ - مخمس

 

تا چند عمر خود بجوانان بسر کنیم

من بعد ما ز عشق مجازی حذر کنیم

در سینه هر چه هست ز غیرش بدر کنیم

ایدل بیا ز دنیی و عقبی گذر کنیم

با یاد دوست از همه قطع نظر کنیم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١٢ - وله ترکیب در مرثیه فوت مولانا بهاءالدین و تاریخ فوت او

 

ایدوستان ز صبر قبائی ببر کنید

دنیا پلیست از سر این پل گذر کنید

از تنگنای حبس طریق نجات نیست

یکره بسوی عالم باقی سفر کنید

پرواز در ریاض جنانتان گر آرزوست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

نسیم صبح جانم تازه کردی

رسیدی لطف بی اندازه کردی

رسانیدی پیام از دلستانم

از آن درد دل و درمان جانم

از اینجا نیز یک شبگیر در ده

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٢ - غزل

 

فلک با ما سر یاری ندارد

بجز میل دلا زاری ندارد

ز پهلوی من این گردون بیمهر

جز آهنگ جگر خواری ندارد

چه بیدادست یا رب چرخ گردان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٣

 

وز آنجا سوی اطفالم گذر کن

عزیزانرا ز حال من خبرکن

محمد را بپرس از من فراوان

حسن را هم ببر در گیر چون جان

بگو با هر دو نور دیده من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - چهار پند نوشیروان

 

شنیدم که کسری یکی فرش داشت

بر آن فرش هر گونه پندی نگاشت

نخست آنکه دنیا نجوید کسی

که داند بدو در نماند بسی

دوم آنکه سودی ندارد حذر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت

 

شنیدم ز گفتار کار آگهان

بزرگان گیتی کهان و مهان

که پیغمبر پاک و الا نسب

محمد سر سروران عرب

چنین گفت روزی باصحاب خود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - فی التوحید و المعرفه

 

پیش از آندم که بُوَد کون و مکان

بود آن گنج گرانمایه نهان

خود به خود بود پس پرده غیب

فی التجلی به جمال لاریب

همه او بود جز او هیچ نبود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٧ - انوشیروان و موبدان

 

بنام خدائی که هستی ازوست

ز بر دستی و زیر دستی ازوست

فروزنده شمع کیوان وهور

رساننده روزی مار و مور

نگارنده چهره ماه و مهر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٨ - در پند و اندرز

 

شرط و آداب خدمت سلطان

بر شمارم مگر رسی تو بدان

کارش آراستن بصدق و صفا

بر پی او شدن بچشم رضا

آنکه از خود برد خداوندش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

یا الهی مرا زمن بستان

تا نباشم حجاب چهره جان

هستیم را بخود حجاب مکن

پرتو خود بخود نقاب مکن

منما نیست را بصورت هست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١٠ - مثنوی دیگر

 

طلب تا محرم اسرار کردی

بآن مطلوب یار غار کردی

طلب کن تا خبر از دوست یابی

وجود دوست را بی پوست یابی

طلب کن تا خبر از گنج یابی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

ای دل همه حاجتی روا باد ترا

لیکن ز من این مژده ترا باد ترا

کز هر که نشان بخت تو پرسیدم

گریان شد و بس گفت بقا باد ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

ای تازه تر از برگ سمن روی ترا

صد عاشق شیداست بهر کوی ترا

مویت بمیان میرسد و طرفه تر آنک

هرگز نرسد میان بیک سر موی ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آئینه جان تیره اگر نیست ترا

پس بهر چه بر دوست نظر نیست ترا

در آینه از وی اثری میطلبی

آئینه همه اوست خبر نیست ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

از خرد و بزرگ هر که دیدست مرا

بر مردم چشم خود گزیدست مرا

گر بد منم آنها ز چه با من نیک اند

بس بد که توئی کز تو رسیدست مرا

ابن یمین
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۱۰۵
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود