فلک با ما سر یاری ندارد
بجز میل دلا زاری ندارد
ز پهلوی من این گردون بیمهر
جز آهنگ جگر خواری ندارد
چه بیدادست یا رب چرخ گردان
که کاری جز ستمکاری ندارد
دلم از وی چو زلف و چشم خوبان
بجز تشویش و بیماری ندارد
بود در نظم کارم بس گرانجان
اگر چه جز سبکساری ندارد
ازان چون ابر گریانم که چون رعد
دلم جز ناله و زاری ندارد
گرانجانی بختم بین که از وی
خرد امید بیداری ندارد
دلا آخر ز گردون چند پرسی
که بر دردم دوا داری ندارد
فلک را هیچ اگر آزرم باشد
عزیزانرا بدین خواری ندارد
ز هجر دوستان ابن یمین را
به دشمنکامی و زاری ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، به احساس ناتوانی و ناامیدی شاعر در برابر سرنوشت و روزگار اشاره دارد. شاعر میگوید که فلک و چرخ گردون هیچ یاری برای او ندارد و فقط درد و رنج به او میدهد. او از ستمگری زمانه گلهمند است و میگوید که دلش مانند زلف و چشم محبوبان تنها آکنده از تشویش و بیماری است. علاوه بر این، شاعر احساس میکند که هیچ امیدی به بهبودی وضعش ندارد و به شدت از دوری دوستان و عزیزانش رنج میبرد. در نهایت، او به بیتفاوتی فلک نسبت به درد و رنج انسانها اشاره میکند و از بیعدالتی زمانه شکایت دارد.
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت با ما همکاری نمیکنند و جز عشق و دلباختگی در دلمان هیچ کس را نداریم.
هوش مصنوعی: این کائنات بیرحم جز درد و رنج چیزی برای من ندارد و فقط به غم و اندوه دلخوشی میدهد.
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، چه ناعدالتی است که این دنیا، تنها به ستم و ظلم مشغول است.
هوش مصنوعی: دل من مانند مو و چشمان زیبا، جز درد و نگرانی از او چیز دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: در کارم سختیهای زیادی وجود داشت، هرچند که به نظر میرسد جز سبکی و راحتی، چیز دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: من مانند ابری که میبارد، گریانم و دل راستم فقط ناله و افسوس دارد، همچون رعدی که صدایش در دل تاریکی میپیچد و هیچ چیز دیگری جز اندوه و زاری نمیآورد.
هوش مصنوعی: بخت من چنان سنگین و غمانگیز است که از آن هیچ امیدی برای بیداری و تغییر در زندگی ندارم.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا از آسمان و دنیا سوال میکنی؟ آیا درمانی برای دردهای من داری؟ از اینجا میفهمیم که هیچ دکتری برای درد من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر آسمان هم کمی شرم داشته باشد، اما عزیزان را با این بیاحترامی نمیبیند.
هوش مصنوعی: ابن یمین از دوری دوستان خود رنج و ناراحتی ندارد و به بدخواهی و غم دچار نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه نغزگفتاری ندارد
و گر دارد چو تو باری ندارد
جهان جز من جهانداری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چه بیذوقست آن کش عشق نبود
چه مردهست آن که او یاری ندارد
به غیر قوت تن قوتی ننوشد
[...]
جمادست آن که دل داری ندارد
یقین می دان که جان باری ندارد
تو آن منگر که صاحب دولت این جا
به جز عیش و طرب کاری ندارد
اگرچه ملک و مال و جاه دارد
[...]
دلی کو چون تو دلداری ندارد
بر اهل عشق مقداری ندارد
ز سر تا پای زلفت یک شکن نیست
که در هر مو گرفتاری ندارد
ندانم زاهدی کز کفر زلفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.