گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۸ - در هجای علی سه بوسش

 

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش

علی نامی دریغ این نام بر تو

ز هر خلقی که ایزد آفریدست

بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو

ترا ز جملهٔ اهل نشابور

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل

نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس

از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۰

 

در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان

برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

آن به که در هجای تو از تو بنگذرم

تصحیف معنی لقب تو بریش تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - تقاضای گوشت و انگور

 

ای چو ماهی نشسته در خرگاه

وز تو خرگاه چون سپهر از ماه

دان که داریم عزم «روز آباد»

منم و یک خر و دو سه همراه

از تومان آرزوست بره و شیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در رثای محمد بهروز

 

اعتقاد محمد بهروز

کرد روزیش از آن جهان آگاه

چون به از زر به عمر هیچ ندید

زر به درویش داد و عمر به شاه

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۳

 

گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان

باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت

زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای فلک شمس شرف جاه تو

باد بر افزون چو مه یکشبه

بر تنم از سرما آمد فراز

پوست بر آن سان که بر آتش دبه

شد کتفم رقص کنان می‌زنم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

بخور من بود دود درمنه

چنین باشد کسی را کو درم نه

چو بی سیمم ولی دایم به شکرم

تقاضا گر ملازم بر درم نه

اگر گردون به کام من نگردد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده

واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم

در باطن خود حرف حقیقت بسترده

با هستی خود نرد فنا باخته بسیار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای زده بر فلک سراپرده

رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک

با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه

وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین

خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه

در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی

سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه

در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی

در میان دوکدان لاف هر تردامنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی

بر در میدان این درگاه طنازی کنی

کوزه و ابریق برداری و راه کج روی

جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی

ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح خواجه اسماعیل شنیزی

 

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۲

 

اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی

بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی

وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی

وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی

ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

پسری دیدم پوشیده قبای

گفتم او را که به نزدیک من آی

گفت من دیر بمانم نایم

گفتم او را که بیا ژاژ مخای

دیر کی مانی جایی که بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم

نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

دو پای دارم چار دگر بباید از آنک

به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای

چنان زندگانی کن ای نیک رای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

سخا و سخن جان محض‌ست ایرا

که از خوب گویی و از خوشخویی

بماند همی زنده بی کالبد

ز من شعر نیک و ز تو نیکویی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۶

 

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۷

 

کسی را کو نسب پاکیزه باشد

به فعل اندر نیاید زو درشتی

کسی را کو به اصل اندر خلل هست

نیاید زو به جز کژی و زشتی

مراد از مردمی آزادمردیست

[...]

سنایی
 
 
۱
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۴
۹۱