گنجور

 
سنایی

ای زده بر فلک سراپرده

رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک

با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در

همه با گوشت مرغ خو کرده

پس اگر بر پریده او سوی تو

نپریده ازو بیازرده

نیک زشتست با چو تو عمری

ظلم را پر و بال گسترده

داده همنام خود به ده مطلب

یاری از هندوان نو برده

کی تواند سپیدچرده شده

آنکه کرد ایزدش سیه‌چرده

ای درون هزار پرده شده

لن ترانی نبشته بر پرده

گر که مستوجبست حد ترا

این سنایی شراب ناخورده

هم وبالی نباشدت گر ازو

در گذاری گناه ناکرده

بدهی این گدای گرسنه را

بدل نان برنج پرورده

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای به فضل و کفایت و دانش

دور گردون چو تو نیاورده

ببر من دوستانی آمده اند

هرگز از یکدیگر نیازرده

حال ها دیده کام ها رانده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

باده از جام معرفت خورده

راه زان سوی شش جهت کرده

مشاهدهٔ ۲۰ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مولانا

مطرب جان‌های دل برده

تا به شب تا به شب همین پرده

جان‌هایی که مست و مخمورند

بر سر باده باده‌ای خورده

در خرابات مفردان رفته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه