سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸
چون تو شدی پیر بلندی مجوی
کانکه ز تو زاد بلندان شود
روز نبینی چو به آخر رسد
سایهٔ هر چیز دو چندان شود

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹ - در حادثهٔ زهر خوردن سرهنگ محمد خطیبی و انگشتری فرستادن سلطان مسعود رحمةالله علیه گوید و او را ستاید
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۰
ای صدر اجل قوام دولت
در صدر به جز تو کس نیاید
گیتی چو تو پر هنر نبیند
گردون چو تو نامور نزاید
حاشا که زیان مال هرگز
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۱
اگر معمار جاه او نباشد
بنای مملکت ویران نماید
جهان را از امانی دل بگیرد
به قدر همت ار احسان نماید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۲
عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار
چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید
هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت
به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۳
با بقای پدر پسر ناید
شادی مهتری به سر ناید
شمس در غرب تا فرو نشود
از سوی شرق بدر برناید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴
مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش
که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵
ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان
چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید
یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر
یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۶
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۷
اگر رای رحمت شود با دلم
دمی بو که بیزای زحمت زید
مگس را کند در زمان نامزد
که تا بر سر رای رحمت رید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸
چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک
در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید
گردون زبان عقل مرا قفل برفگند
و ایام چشم بخت مرا میل در کشید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹
کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد
گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد
نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت
نشان بینشانی را نشان او نشان گردد
به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۰
نمیداند مگر آنکس مراد از کشف حال آید
که کشف حال را در حال بیحالی زوال آید
زوال حال آن باشد کمال حال بیحالان
که درگاه زوال حال بیحالان مجال آید
اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱
اول خلل ای خواجه ترا در امل آید
فردا که به پیش تو رسول اجل آید
زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار
آن دم که رسول ملک لم یزل آید
هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲
ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ
بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب
ویحک همه از حکم قضای ازل آید
روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۳
کسی را که سر حقیقت عیان شد
مجاز صفات وی از وی نهان شد
نشان آن بود بر وجود حقیقت
که نام وی از نیستی بی نشان شد
کسی کو چنین شد که من وصف کردم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴
عاشق دیندار باید تا که درد دین کشد
سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد
با قناعت صلح جوید محرم حرمت شود
برگ بیبرگی به فرق زهره و پروین کشد
دیدهٔ یعقوب را دیدار یوسف توتیاست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵
گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند
این جهان بیوفا چون ذرهای بر هم زند
آدمی شکلست لیکن رسم آدم دور ازو
از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند
این جهان چون ذرهای در چشم او آید همی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۶ - در رثای زکیالدین بلخی
ای برادر زکی بمرد و بشد
تا یکی به ز ما قرین جوید
تا ز آب حیات آن عالم
تن و جان از عدم فرو شوید
من ز غم مردهام که کی بود او
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۷
ای دریغا که روز برنایی
عهد بشکست و جاودانه نماند
از زمانه غرض جوانی بود
لیک از گردش زمانه نماند
آب معشوق را زمانه بریخت
[...]
