گنجور

 
سنایی

ای دریغا که روز برنایی

عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود

لیک از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت

و آتش عشق را زبانه نماند

ای سنایی دل از جهان برکن

بر کس این دور جاودانه نماند

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

چه کنم دوستی یگانه نماند

هیچ آزاد در زمانه نماند

بر دل من زند فلک همه زخم

مگرش جز دلم نشانه نماند

زانهمه کار و بار و آن رونق

[...]

ادیب صابر

ای دریغا که عهد برنایی

عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود

لیکن از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت

[...]

نظامی

بر زمین هیچ دخل و دانه نماند

لاجرم گنج در خزانه نماند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه