سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در شکایت روزگار و بیوفایی مردم
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح قاضی یحیا صاعد
ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا
بر تو عاشق هر دو گیتی و تو عاشق بر سخا
ای چو آب اندر لطافت ای چو خاک اندر درنگ
وی چو آتش در بلندی و چو باد اندر صفا
رشوت از حکمت چنان دورست کز گردون فساد
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در توحید
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در تواضع اهل حق
شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را
ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را
نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را
چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را
چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه
دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا
حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا
در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
ای ازل دایه بوده جان ترا
وی خرد مایه داده کان ترا
ای جهان کرده آستین پر جان
از پی نثر آستان ترا
سالها بهر انس روحالقدس
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در نصیحت و ترک تملق از خلق گوید
تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما
تا هست سیم با ما بیمست یار او
چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما
آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - این توحید به حضرت غزنین گفته شد
ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی در صنع تو برهانها
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح بهرامشاه
او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب
داده لب و خال او را بیخدمت کفر و دین
کرده رخ و زلف او را بیمنت روز و شب
منزلگه خورشیدست بینور رخش تیره
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علیبن ابراهیم
عربیوار دلم برد یکی ماه عرب
آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸
احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجهالعرب
ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب
شمسالضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو
فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب
خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب
وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب
گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان
گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب
روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی
بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب
کرشمهای گر ازو بیند آب و آتش هیچ
شود ز چشمش بیشک معبهر آتش و آب
ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار
مرد هشیار در این عهد کم است
ور کسی هست بدین متهم است
زیرکان را ز در عالم و شاه
وقت گرم است نه وقتِ کرم است
هست پنهان ز سفیهان چو قدم
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - این قصیدهٔ را امام علی بن هیصم در مدح سنایی گفته است
سنایی سنای خرد را سزاست
جمالش جهان را جمال و بهاست
اگر شخصش از خاک دارد مزاج
پس اخلاق او نور کلی چراست
چنو در بزرگان بزرگی که دید
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در جواب قصیدهٔ علیبن هیصم
سنایی کنون با ضیا و سناست
که بر وی ز سلطان سنت ثناست
بدین مدح بر وی ز روحالقدس
همه تهنیت مرحبا مرحباست
اگر خاطرش را به خط خطیر
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح بهرامشاه از زبان او
مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
جان ملکان زنده به دولتکدهٔ ماست
روزی ده سیاره بر کسب ضیارا
در یوزهگر سایهٔ پر کله ماست
گرچه شره هر چه شه آمد سوی شرست
[...]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش سلطان سنجر
خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
در ده آن آتش که آب زندگانی آمدست
نرگس مخمور بوی خوش ز طبعی خواستست
بنده و آزاد سرمست جوانی آمدست
باغ مهمان دوست برگ میزبانی ساختست
[...]
