گنجور

 
سوزنی سمرقندی

دمل درآمد آن سره یار مرا به . . . ون

من بودمش بداروی آندرد رهنمون

جائی گرفت با خطر آن بی خطر سکن

سکنی فکند و کرد در آن جایگه سکون

بیمار گشت یار نگارین من ز درد

چون زعفرانش گشت رخ لاله گون

نیزم قرار و طاقت آن درد دل نماند

پیراهن صبوری کردم ز تن برون

گفتم چه چاره سازم ای دلربای من

کز درد و رنج تو دل من گشت پر زخون

گفتا ز من برو تو بسوی طبیب شهر

وز وی بیار مرهم شنگرف و داخلون

رفتم سوی طبیب و بیاوردم آنچه گفت

بر . . . ون او نهادم و او خفت سرنگون

بد ساعتی که ناله و فریاد برکشید

آه از بلای دارد و شد درد من فزون

گفتم که داروئیست مراو هلاهلی است

دیدنش بس گران و نهادنش بس زبون

معجون کاف و نونی گویند مرو را

آمیخته علاجش از بهر کاف و نون

گفت ار گران بود چو هلاهل بود رواست

با من هر آنچه خواهی کردن بکن کنون

شادان شدم چو از وی دستور یافتم

وندر فتاد باد ببوق من اندرون

. . . ونی بگونه چون گل سوری و یاسمن

چون برف قطره قطره بر او برچکید خون

در نیمشی بپیش من آن . . . ون گشاده کرد

تا سقف خانه نور برآمد ستون ستون

بسپوختم و را بحکمت و گفتم که پایدار

تا من ز باد بوق رهم تو ز درد . . . ون

این بد علاج داروی دمل که گفتمت

گر بخردی مدار تو قول مرا زبون