گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ممدوح نمایند بسی بار خدایان

زین تنگ دلان؟ اینک درایان

همچون رده مور نگرشان از حرص

وز تنگی دست این گره شعر سرایان

خورد را ز ره مدحت منحول مغرور

مداح نماینده بممدوح نمایان

دامن گره افکنده بدامن همه هم پشت

هر روز روان گیر بدوشان چو گدایان

تا صبح دمد آمده با خدمتگاران

تا شام شود در شده با روزه گشایان

با خویشتن آورده بهر قاعده ای بر

کاسه شکنان راه کشان لقمه ربایان

از لکنش معده است نه از طلعت فرخ

هر یک بستم ساخته خود را چو همایان

شاگرد کل جوهریند این همه در حرص

ز استاد فزونتر شده این لقمه بیابان

از غایت بی بنگی و از حرص گدائی

استاده براه اینهمه یافه در ایان

پر کارتر از سوزنی امروز کسی نیست

لیکن چو وئی نیست کس از عالی رایان

او را در دستور خداوند جهان بس

بی حشمت و بی منت این بار خدایان

فرزانه امیر اجل صاجب عالم

کافراخته شد زو علم صاحب رایان