گنجور

 
سوزنی سمرقندی

این خواجه‌زادگان که درین شهر و برزنند

مردند مر زنان را لیکن مرا زنند

زین گونه مولعند برآورد و برد من

کزشان زبر فرو نزنم زیر و برزنند

خورشید چرخ شیفته بر رویشان ولیک

از پشت شیفته بر سایه منند

من مرد مرد گایم و کین اندر افکنم

ایشان همند مرد ولیکن برافکنند

نیمور من چو عامل شغل لواطه است

این کودکان چو مال گذاران برزنند

بر . . . نشان جبایت روغنگران نهاد

کنجاره داده‌اند و به تدبیر روغنند

تا . . . ر من بساط پلاسین بگسترید

این کودکان پلاس به . . . ن بر همی تنند

زین تهمتنی که هست از ایشان به نزد من

همچون مخنثند اگر چه تهمتنند

از خط نودمیده چرا این به خط شدن

گر کودکان زیرک با حیله و فنند

انگشت نرم و ناخن تیز است جمله را

دستور داده من که برآرند و برکنند

خرمن به باد دادن رسم است و می‌دهند

. . . ن‌ها به باد زان که به . . . ن‌ها چو خرمنند

مردانه من کزین سکوینجه ریخته

خرمن کنم به باد که ار جاش که کنند

ای بس کسا که از پی این زیردامنی

نیفه فرو کشیده و برچیده دامنند

چون مرزشان به گردن گرز اندر افکنم

کول افکنم اگر چه گلو گرد و گردنند

چون من بفاجری پسران در مفاجری

همچون چراغ در شب تاریک روشنند

. . . نشان شدست چون لگن شمع کوکبی

واندر جواب این همه لالند و الکنند

همچون چراغ پله نگردند سرفراز

زیرا که زخم یافته چون . . . ن هاونند

زان دیگ سیمگون که میان ران هر یکی است

خالیگران دزد سبکدست ریمنند

هر چندشان فرو کنم آلات دوغ پای

ایشان برون دهنده درستی و ارزنند

هستم بر آنکه . . . ر نهم پیش لوطیان

تا جمله جمله را بخورند و براکنند

وانگه بر آنکه رشک برد زو ستون . . . ر

خودشان ادب کنم که بدزدند و بشکنند

دور از شما و ما که به . . . ری چو . . . ر من

خر را به زیر دم نخلند و نیارنند

هست این جواب آنکه سنایی به نظم کرد

این ابلهان که بی‌سببی دشمن منند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

این ابلهان که بی‌سببی دشمن منند

بس بوالفضول و یافه‌درای و زنخ زنند

سوزنی سمرقندی

همین شعر » بیت ۲۳

هست این جواب آنکه سنائی بنظم کرد

این ابلهان که بی سببی دشمن منند

کسایی

آن خوشه های رز نگر آویخته سیاه

گویی همی شبه به زمرد در اوژنند

وان بانگ چَزد بشنو ، از باغ نیمروز

همچون سفال نو که به آبش فرو زنند

سعدی

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار

همچون طلسم پای خجالت به دامنند

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ماراست دوست یک دو جهان جمله دشمنند

یک سینه پیش نه همه گر تیر میزنند

ای سرو سرفراز که در باغ دلبری

آزاد خلق و دست تعلق بدامنند

بگذر بسومنات تو بت روی سیم تن

[...]

فروغی بسطامی

جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند

از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند

از تیر غمزه رخنه به جانم فکنده‌اند

خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند

من دشمنم به خیل نکویان که این گروه

[...]

صغیر اصفهانی

ترکان چشم او پی خونریزی منند

کاین گونه بر دلم ز مژه ناوک افکنند

هر کس که دید سجدهٔ ما پیش ابرویش

گفتا که این بود بت و اینان برهمنند

انداختند خوش سپر اندر در طریق عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه