گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سوزنی سمرقندی

این خواجه زادگان که درین شهر و برزنند

مردند مرزنانرا لیکن مرا زنند

زینگونه مولعند برآورد و برد من

کزشان زبر فرو نزنم زیر و برزنند

خورشید چرخ شیفته بر رویشان ولیک

[...]

سعدی

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار

همچون طلسم پای خجالت به دامنند

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ماراست دوست یک دو جهان جمله دشمنند

یک سینه پیش نه همه گر تیر میزنند

ای سرو سرفراز که در باغ دلبری

آزاد خلق و دست تعلق بدامنند

بگذر بسومنات تو بت روی سیم تن

[...]

فروغی بسطامی

جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند

از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند

از تیر غمزه رخنه به جانم فکنده‌اند

خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند

من دشمنم به خیل نکویان که این گروه

[...]

صغیر اصفهانی

ترکان چشم او پی خونریزی منند

کاین گونه بر دلم ز مژه ناوک افکنند

هر کس که دید سجدهٔ ما پیش ابرویش

گفتا که این بود بت و اینان برهمنند

انداختند خوش سپر اندر در طریق عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه