گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

ای در دهن تنگت جلاب شکر پنهان

در سنبل شبرنگت برگ گل تر پنهان

سی و دو بود آن لب هرگه به شمار آری

یعنی که بود در وی سی و دو گهر پنهان

با هرکه دوچار افتی کام دو جهان یابد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ریزد شکر لبت به خط سبز در سخن

طوطی که دیده است بدینسان شکر سخن

دشنام عاشقان به رقیبان حواله کن

حیف آیدم که رنجه کنی لب به هر سخن

در کوی عقل می نشود یافت محرمی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بود خیال تو یارم چه یار بهتر ازین

وفا به عهد تو کارم چه کار بهتر ازین

چو بت پرست رخت دید گفت نامده است

بتی زکارگه بت نگار بهتر ازین

رقیب را به ستم روزگار از تو برید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین

به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین

برآستان وصالش کشیده دامن از

درازدامنی کوته آستینان بین

صبا بگوی به آن مه که رخش بیرون ران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ای تو را روی وفا با دگران

جنگ با ما و صفا با دگران

تا به کام دگران ننشینم

منشین بهر خدا با دگران

همه آب و گل و تو جان و دلی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

خواهم ای گل که ز شوق تو بگریم چندان

که شود غنچه گلزار امیدم خندان

بی تو عاشق چو به بستان گذرد بر لب جوی

آب زنجیر شود بر وی و بستان زندان

چین در ابرو مفکن چون ز تو حاجت طلبیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

شدم به صحبت پیر مغان سحرگاهان

ز قید هستی موهوم خود امان خواهان

ربود آگهیم را به یک دو جرعه می

که نیست رستن ازین قید کار آگاهان

فداش هستی من کز فروغ طلعت خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

خوش آنکه در چمن ای نازنین تو باشی و من

به پای سرو و سمن همنشین تو باشی و من

نشسته بر سر سبزه به روی ساغر می

فشانده برگ گل و یاسمین تو باشی و من

ز عکس اشک من و لعل تو درآب روان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

عجب در عربده‌ست امروز با من ترک مست من

گریبانم به دست او و دامانش به دست من

منم پر سرو و گل باغی ز فکر قد رخسارش

که باشد تیر طعن عیب‌جویان خاربست من

به دارم سر بلندی داد آن نخل جهان آرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

چه کاریست خوش دل به جانان سپردن

چو افتد به جان کار دل جان سپردن

به هرگام دشواریی پیشت آید

نشاید ره عشق آسان سپردن

چون آن کافر آید به یغما چه چاره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای ماه که می نپرسی از من

زانگاه که می نپرسی از من

آوازه فکند در همه شهر

بدخواه که می نپرسی از من

شاهی تو گدا چگونه گوید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

زلفت که رفت رونق مشک سیاه ازو

مشکین شود نفس چو برآریم آه ازو

دارد دل از عنایت تو چشم یک نگاه

چندین مدار چشم عنایت نگاه ازو

این مهر نیست ماه رخت کرد جلوه ای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

شد وقت گل به باده مرا طیلسان گرو

با زاهدان به توبه چه دارم زبان گرو

ماه زمین تویی چه عجب گر به نزد حسن

ماه زمین برد ز مه آسمان گرو

بوسی به نسیه ام بده از لب که می نهم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

ای شده روی زمین زیر زمینم بی تو

روی بنما که عجب بی دل و دینم بی تو

نه تو را رحم که یکجا بنشینی با من

نه مرا صبر که یکدم بنشینم بی تو

چون روم طوف کنان روز فراقت به چمن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای ترک نازنین بشکن گوشه کلاه

آشوب جان شاه شو و فتنه سپاه

دریوزه جمال کنان از تو روز و شب

گردند گرد خانه تو آفتاب و ماه

تیغت کشیده صد الف و زخم تیر تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

بر رخت گل گل که تأثیر شراب انداخته

هست برگی چند گل بر روی آب انداخته

کرده مهد از لاله و گل نرگس رعنای تو

زیر مشکین سایه بان خود را به خواب انداخته

نیست آن غنچه فراز شاخ در بستان که گل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بود جمله لطف آن زنخدان ساده

ولی باشد آن غبغب از وی زیاده

نه غبغب بلورینه جامیست گویی

نهاده در او سیبی ازسیم ساده

همانا کزان عارض آب لطافت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

بر سر کویت ز من خشک استخوانی مانده

پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده

در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش

چیست دل سرگشته ای ازکاروانی مانده

زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

بیا ساقی که شد با می پرستان عهد گل تازه

فکند آواز بلبل در چمن زین معنی آوازه

کهن رسمیت توبه ترک آن خوشتر درین موسم

که سبزه خرم است و سوری و سوسن تر و تازه

ز باد محنت دوران شد ابتر دفتر عیشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

ای ز غمزه چشم تو بر جان و دل ناوک زده

دیگری در رشک ازان ناوک که بر هر یک زده

آن دهان را در رسوم دلبری کوچک مخوان

راه دل بس بر بزرگ دین که آن کوچک زده

زاستخوان سینه چون تیرت دو نیمه گشته دل

[...]

جامی
 
 
۱
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
sunny dark_mode