گنجور

 
جامی

ریزد شکر لبت به خط سبز در سخن

طوطی که دیده است بدینسان شکر سخن

دشنام عاشقان به رقیبان حواله کن

حیف آیدم که رنجه کنی لب به هر سخن

در کوی عقل می نشود یافت محرمی

ما و جنون عشق و به دیوار ودر سخن

شرح دو گیسوی تو به پایان رسیده بود

در وصف کاکل تو گرفتم ز سر سخن

این روی زرد بین و گشا لب به ناسزا

با آنکه مفلسم خرم از تو به زر سخن

می راند عاشق از تو سخن چون رقیب شد

پیدا ز دور برد به جای دگر سخن

هر چند جامیا سخنت بیشتر خوش است

بس کن که خوش نباشد ازین بیشتر سخن