گنجور

 
جامی

شد وقت گل به باده مرا طیلسان گرو

با زاهدان به توبه چه دارم زبان گرو

ماه زمین تویی چه عجب گر به نزد حسن

ماه زمین برد ز مه آسمان گرو

بوسی به نسیه ام بده از لب که می نهم

پیش تو در برابر آن نقد جان گرو

در داستان عشق تو بگذشت عمرها

رفتیم و دل هنوز بدین داستان گرو

رسوای کودکان شدم آری بدین سزاست

پیری که دل کند به غم هر جوان گرو

بی مهری است عادت تو وای آن که کرد

خاطر به دلبری چو تو نامهربان گرو

جامی به دور لعل لبت وجه می نداشت

تسبیح و خرقه کرد به کوی مغان گرو