گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۸

 

گفتهٔ عشاق می خوانم بلی

عشقبازی نیک می دانم بلی

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

بر جمال خویش حیرانم بلی

بسته ام زُنار کفر زلف او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۹

 

عشقبازی می کنم آری بلی

بل ایازی می کنم آری بلی

خرقهٔ خود را به جام می مدام

خوش نمازی می کنم آری بلی

نقد دل در آتش عشقش گداخت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۰

 

ترک مستم می پرستم یللی

ساغر باده به دستم یللی

عهد با ساقی ببستم تننا

توبه را دیگر شکستم یللی

مدتی بوده اسیر بند عقل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۱

 

تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی

جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی

در خرابات مغان مستانه خود را در فکن

پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی

گر گدای حضرت سلطان من باشی چو من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

 

تن فداکن تا همه تن جان شوی

جان رها کن تا همه جانان شوی

گرد این و آن چه می گردی مدام

این و آن را مان که این و آن شوی

ترک کرمان کن به مصر جان خرام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۳

 

دل به دلبر گر دهی دلبر شوی

سر به پایش گر نهی سرور شوی

گر درین دریا درآئی سوی ما

گرچه خوش باشی ولی خوشتر شوی

رو فنا شو تا بقا یابی تمام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۴

 

دل به دریا ده که تا دریا شوی

نزد ما بنشین که همچون ما شوی

ساغر دُردی درد دل بنوش

تا دمی همدرد بودردا شوی

از بلا چون کار ما بالا گرفت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۵

 

هر زمانی بر آهکی گروی

گوئیا پیش نفس در گروی

با تو مطلوب تو است همخانه

چون گدایان به هر دری چه روی

تخم نیکی بکار و بد برادر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۶

 

ای عشق بیا که خوش بلائی

ای درد مرو مرا دوائی

زاهد تو برو به کار خود باش

ساقی تو بیا که جان مائی

ای عقل تو زاهدی و ما رند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

 

دلم بگرفت از این زهد ریائی

بیا ای ساقی رندان کجائی

بهه دور چشم مست می فروشان

ندارم میل زهد و پارسائی

خراباتست و ما مست و خرابیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۸

 

دل به دریا ده که دریادل شوی

وز وجود این و آن حاصل شوی

تو توئی بگذار و از ما در گذر

چون گذشتی از منی واصل شوی

می محبت ، عشق ساقی ، ما حریف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۹

 

برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی

چو بی دردی دوای دل ز بودردا چه می جوئی

دکان را کرده ویران و دادی مایه را بر باد

زیان کردی و سودی نه ازین سودا چه می جوئی

اگر تو آبرو جوئی در آ در بحر ما با ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۰

 

گر جلال و جمال می جوئی

از دو کامل کمال می جوئی

می ما را به ذوق می نوشی

عین آب زلال می جوئی

آفتابی مه تمام بجو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۱

 

از برای خدا بیا ساقی

بده آن جام جانفزا ساقی

عاشق و رند و مست و اوباشیم

نظری کن به حال ما ساقی

نفسی بی شراب نتوان بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

 

آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی

گوئیا می طلبد همچو من بدنامی

در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت

دردمندی چو من عاشق درد آشامی

همدم جام شرابیم و حریف ساقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۳

 

بر سر ما اگر نهی قدمی

کرمی باشد و چه خوش کرمی

دلبرم گر جفا کند جاوید

نرسد بر دلم از او الَمی

همدمی گر دمی به دست آید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۴

 

ای که هستی به علم برهانی

عالم عالم سخندانی

گر بدانی که ما چه می‌گوئیم

علم خود را به علم کی خوانی

مفلسی از کمال دانایی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۷۶
۷۷
۷۸
sunny dark_mode