گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بر سر ما اگر نهی قدمی

کرمی باشد و چه خوش کرمی

دلبرم گر جفا کند جاوید

نرسد بر دلم از او الَمی

همدمی گر دمی به دست آید

دو جهانش فدا کنم به دَمی

شادمانم به دولت غم او

با غم او چه غم خورد ز غمی

هر خیالی که نقش می بندی

چه بود بی وجود او عدمی

نپرستند بت پرستان بت

گر ببینند این چنین صنمی

سائل بزم نعمت الله شو

تا بیابی ز نعمتش نعمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

چون ز شعبان گذشت بیست ، مباش

بشب و روز بی شراب دمی

همه جام بزرگ خواه ، که خرد

نکند وقت احتمال همی

ادیب صابر

پیری آمد جوانی از من شد

سال بیشی گرفت و مال کمی

بترین وقت مرمراست که نیست

وقت پیری بتر ز بی درمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه