فغان کن ماتم شمس المعالی

شکست آمد بر این طاق هلالی

ز سوگش جامه ایام گردید

سیاه و تیره چون رخت لیالی

جهان پر شد زغم تا از وجودش

[...]

سراج الهدی حاج ملاعلی

که نفسی زکی بود و حبری ملی

کنوز حکم در دلش مختفی

رموز هدی از لبش منجلی

دلش گنجی از ما سوی الله تهی

[...]

تاریک شد جهان ز ملال نظر علی

دریا گریست خون ز خیال نظر علی

ابر آورد قطیفه زنهار در کنار

گوید منم مصدق حال نظر علی

مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار

[...]

چون پدرم باغ خلد داد به خشتی

ما به بهشتی فروختیم بهشتی

خاک وطن را بظلم و جور سرشتیم

زانکه در او نیست مرد پاک سرشتی

ما به بهشتی شدیم و مسلم و ترسا

[...]

ای فلک لاجورد گر بزمین بنگری

تن بتواضع دهی سر بسجود آوری

چرخی بینی بخاک مطلع جانهای پاک

گشته در آن تابناک مهر و مه و مشتری

روضه فردوس را نیست بر او افتخار

[...]

زهی کاخ سرفراز که چرخ معلقی

ز رشکش کند طراز ز دیبای ازرقی

بنزد من این رواق بود بر زنه طباق

کنم ثابت این سخن ببرهان منطقی

ازیرا که آسمان بتازد ز آفتاب

[...]

باشد دوشنبه موعد دیدار آن پری

میدان جان فشانی و بازار دلبری

دلال عشق و یار خداوند مالدار

بوسه متاع و هوش ثمن روح مشتری

روزی است بس مبارک و فرخنده آنچنان

[...]

اگر یک تن به گیتی درد یاران را طبیبستی

خداوند محبت شاه مهرویان حبیبستی

ز صوت عندلیب اندر چمن جانها برقص آید

مگر در وصف او سرگرم دستان عندلیبستی

گر او را بر فلک جانیست یا رب از چه رودایم

[...]

تاریک شد جهان ز ملال نظرعلی

دریا کریست خون ز خیال نظرعلی

ابر آورد قطیفه زنهار در کنار

گوید منم مصدق حال نظر علی

مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار

[...]

ماه من بر برگ سوری ازغوان ساید همی

وز دل سیمین صدف یاقوت تر زاید همی

بسدین درجش عقیق و لعل و مرجان پرورد

باده گلگون بسیمین جام بپیماید همی

حریتم زان پسته خندان که ماهی چند روز

[...]

ای ملک از همتت سرسبز شد بستان گیتی

شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی

گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم

ماند ستوار از برای همتت بنیان گیتی

گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی

[...]

دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی

برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی

بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی

زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی

چون برگ گل رخساره اش در دشت زرین باره اش

[...]

ای سوده برتر از عرش دیهیم سرفرازی

تا چند همچو طفلان مشغول خاکبازی

سرمایه ای که در عمر اندوختی بزحمت

از یک کرشمه بربود ترکی به ترک تازی

چون کودکان ربودند هوشت بنقل و بادام

[...]

گر نظر علی بمن درفکند نظاره ای

از پس مرگ بخشدم زندگی دوباره ای

پیرو دلیل عاشقان آنکه ز نور معرفت

پیر خرد بحضرتش کودک شیرخواره ای

از سخنی چو انگبین کرده ز موم نرمتر

[...]