گنجور

 
ادیب الممالک

ای سوده برتر از عرش دیهیم سرفرازی

تا چند همچو طفلان مشغول خاکبازی

سرمایه ای که در عمر اندوختی بزحمت

از یک کرشمه بربود ترکی به ترک تازی

چون کودکان ربودند هوشت بنقل و بادام

آن ترک قندهاری و آن لعبت طرازی

اندر مقام محمود چون راه نمیدهندت

در معرض حریفان دعوی مکن ایازی

بر طلعت مجدر زشت است نیل و غازه

بر قامت محدب عیب است رخت غازی

از جانور نشاید گفتار آدمیزاد

از پارسی نیاید لحن و سرود تازی

مقتول تیغ طبعی از زندگی چو لافی

مخذول دیو نفسی از چیرگی چو نازی

گیرم که جغد و کرکس سازند صید مرغان

کو فره همائی کو پر شاهبازی

اسباب عافیت را از دست دادی ایدل

اینک بر طبیبان رو بهر چاره سازی

درمان درد عاشق ماء الحیوة وصل است

یا نوشدار وی مهر یا شهد دلنوازی

گر خواستار وصلی باید بمحفل غم

یا همچو عود سوزی یا همچو رود سازی

ور طالب خلاصی باید بنار اخلاص

یا همچو سیم تابی یا همچو زر گدازی

بگشای بال فکرت بگذر به پای همت

در عالم حقیقت زین قنطره مجازی

اسرار عشق و مستی از اهل راز بشنو

نز عارف عراقی وز مفتی حجازی

این رازهای پنهان بنیوش از امیری

تا نیمجو فروشی تحقیق فخر رازی