گنجور

 
ادیب الممالک

ای فلک لاجورد گر بزمین بنگری

تن بتواضع دهی سر بسجود آوری

چرخی بینی بخاک مطلع جانهای پاک

گشته در آن تابناک مهر و مه و مشتری

روضه فردوس را نیست بر او افتخار

خرگه افلاک را نیست ازو برتری

چون بگه نفخ صور یبعث من فی القبور

فرش وی از زلف حور فرش جنان عبقری

ور فلک آرد بطاق مهرومه اندر نطاق

کوفته بر این رواق رایت پیغمبری

از حسن عسکری است مانده بجای این بنا

معنی ام القری زاده شاه غری

کوه ز حلمش بجوش یم ز کفش در خروش

حلقه امرش بگوش ساخته دیو و پری

گر بصنمخانه برعکس جمالش فتد

پشت کند برهمن بر صنم آذری

از پس سالی هزار چشم بد روزگار

برد ازین مرغزار لاله و ورد طری

دست قضا زین اساس ریخت در و بام و سقف

گشت گهر ناپدید از نظر گوهری

تا که علی النقی از پی تجدید آن

چتر سعادت فراشت بر فلک چنبری

حاجی والا نژاد پاکدل پاک زاد

مرد همایون راد صاحب فردسری

خواست بتاریخ آن مصرعی از بهر فکر

کلک امیری بداد داد سخن گستری

ذیل علی را کشید بر سر مصراع و گفت

حشر علی النقی با حسن عسگری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode