گنجور

 
ادیب الممالک

تاریک شد جهان ز ملال نظرعلی

دریا کریست خون ز خیال نظرعلی

ابر آورد قطیفه زنهار در کنار

گوید منم مصدق حال نظر علی

مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار

کز من شنو جواب و سئوال نظرعلی

کوه از کنار خویش یم خرده ساز کرد

در شستن حرام و حالا نظرعلی

کمتر کسی به زاویه دیدم سپرده جان

محروم از عطا و نوال نظرعلی

وارسته گشت دامن قدرش ز ماسوی

کو شاخ بود و میوه ظلال نظرعلی

بنگر که شاهدان به کجا قائمند از آنک

کوته شود سخن به کمال نظرعلی

دلدارم از وثاق چو آمد به مهر خوان

بنشست گوشه ای به خیال نظرعلی

تاگه جمال فرخ وی را بدید باز

پیدا از او صفات و خصال نظرعلی

گفتا حقیقتی بود از سال مرگ او

گفتم کدام گفت جمال نظرعلی