فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
گرچه افتاد ز هجرش گرهی در کارم
همچنان چشم کرم از کرمش میدارم
میکشم بار چه کوه غم هجران امروز
تا که فردا دهد آن شه به بر خود بارم
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
سیف و عصمت علم و نصرت جمع کرد
یار ما دین دارد و آن نیز هم
از طفیل اوست کل کائنات
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
اماما در فراقت شد هزاران رخنه در دینم
بیا یک بار دیگر کن ز نو اسلام تلقینم
به آن مستظهرم جانا که دل مأوای تو گردد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
روزی مرا وصال تو روزی اگر شود
بر منتهای همت خود کامران شدم
زاندم که خیل شوق رخت رو به دل نهاد
ایمن ز جور فتنه آخر زمان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
کاش راهی به سر کوی تو میداشتمی
تا به سر سوی تو میآمدم از هر گذرم
نتوان قطع بیابان فراق تو نمود
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
یاد مهدی چه کنم صبر به صحرا فکنم
و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم
دیده دریا کنم از خون جگر در شوقش
راز سربسته خود را به خدا وافکنم
مایه خوشدلی آنجاست که دلداری هست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
گو شیعه امامم و سوگند میخورم
عصر ظهور حضرت او خواهم از خدا
پیرانه سر هوای جوانیست بر سرم
مولا من به عرش رسم گر ز روی فضل
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
مولای من بیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زانجا که فیض عام سعادت فروغ تست
بیرون شدن نمای ز ظُلمات حیرتم
هرچند غرق بحر گناهم ز صد جهت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
بیا و هستی من در وجود من کم کن
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
بسی ز عمر گذشت و نیافتم کامی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
خاک کوی تو شوم از دو جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اماما پای نه تا آنکه در پایت سراندازیم
نثار خاک راهت را دل و جان و زر اندازیم
جهان تیره پر ظلم را از هم بیفشانیم
فلک را سقف بشکافیم و طرح دیگر اندازیم
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
ای لقایت آرزوی مؤمنان
وز برایت های و هوی مؤمنان
یا غیاث الحق و یا قطب الوری
التفاتی کن به سوی مؤمنان
مو به مو از شوق در رقص آمدند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
با ما یکی به آن لب مشکین خطاب کن
بگشای نافه را و جهان مستطاب کن
از پرده خفا به درآ، آشکار شو
ای آفتاب پرتو خود بیسحاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
مهدی هادی چو بنشیند به جای خویشتن
زنده گرداند جهان را همچو جان کاید به تن
خوش به جای خویشتن باشد نشست خسروی
تا نشیند هر کسی دیگر به جای خویشتن
شیعهی او را بشارت ده به حسن خاتمت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
دانی که چیست دولت، روی امام دیدن
در کوی او گدائی، بر خسروی گزیدن
گاهی به حضرت او، راز نهفته گفتن
گاه از لب شریفش اسرار دین شنیدن
گاهی جهاد کردن، با دشمنان ملت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
ز در درا و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
ستاره شب هجران نمیفشاند نور
به آفتاب رخت روز ما منور کن
برون خرام و برافروز عالمی ز رخت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
به خاک پای امام و به حق نعمت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است
گناه سوز بود آتش محبت او
اگر به معصیت آلوده گشت دامن من
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
آرم ای مولای من یک قطره از دریای تو
گفته گویا حافظ این ابیات در سودای تو
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
ما محرمان خلوت انیسم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
بر این فقیر قصه آن محتشم بخوان
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
امر خلافت، گر نیست دلخواه
گردن نهادیم، الحکم لله
خلقی به تضلیل، از راه بردند
پیران جاهل، شیخان گمراه!
ما پیر و جاهل، کمتر شناسیم!
[...]