گنجور

 
فیض کاشانی

مولای من بیا که هواخواه خدمتم

مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم‏

زانجا که فیض عام سعادت فروغ تست

بیرون شدن نمای ز ظُلمات حیرتم

هرچند غرق بحر گناهم ز صد جهت

گر تو شفاعتم بکنی ز اهل رحمتم

عرفان خاندان نه به کسب است و اختیار

این موهبت رسید ز میراث فطرتم

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش

در شوق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا و کوه در ره و من خسته ضعیف

ای حضرت امام مدد ده به همتم

دورم به صورت از در دولتسرای تو

لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

فیضا تو را هوای نثار دلست و جان

در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم‏

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode