گنجور

 
فیض کاشانی

یاد مهدی چه کنم صبر به صحرا فکنم

و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم

دیده دریا کنم از خون جگر در شوقش

راز سربسته خود را به خدا وافکنم‏

مایه خوش‏دلی آنجاست که دلداری هست

می‏کنم سعی که خود را مگر آنجا فکنم

فلک از تیر غمت بر جگرم زد من هم

عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم‏

شور و غوغا و فغان در ملکوت اندازم

غلغل ولوله در گنبد مینا فکنم‏

از دل تنگ گنه‏کار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

به دعا دست برآورده ز آه سحری

بهر تأثیر دعا تیر به هر جا فکنم

گفتگو را بهل ای فیض بیا تا خود را

بهر تفتیش درین عرصه غبرا فکنم

چون توان برد به سر در طلب وصل تو عمر

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم