گنجور

 
فیض کاشانی

امر خلافت، گر نیست دلخواه

گردن نهادیم، الحکم لله

خلقی به تضلیل، از راه بردند

پیران جاهل، شیخان گمراه!

ما پیر و جاهل، کمتر شناسیم!

یا علم باید، یا قصه کوتاه

جهل و ضلالت؟ امر امامت؟

العوذ باللّه! العوذ بالله!

قسط و غلاظت؟ کار خلافت؟

استغفر اللّه! استغفر الله!

قدر علی را، دانسته بودند

لیکن چه چاره، با بخت گمراه!

از ظلم ایشان، یارب چه گوئیم

چشمی و صد نم، جانی و صد آه

ما مهر حیدر، در سینه داریم

الحمد للّه، الحمد لله!

شوق امامم، از سینه بسترد

درس شبانه، ورد سحرگاه

الصّبر مرّ، و العمر فان

یا لیت شعری، ایان ألقاه

ای فیض کم زن، از سرّ پنهان

ما را چه کار است، الحکم لله