گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد

 

تاجری مالی و ملکی چند داشت

یک کنیزک با لبی چون قند داشت

ناگهش بفروخت تا آواره شد

بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد

رفت پیش خواجه‌ای او بی‌قرار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد

 

خسروی می‌رفت در دشت شکار

گفت ای سگبان سگ تازی بیار

بود خسرو را سگی آموخته

جلدش از اکسون و اطلس دوخته

از گهر طوقی مرصع ساخته

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد

 

چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

جز انا الحق می‌نرفتش بر زبان

چون زبان او همی‌نشناختند

چار دست و پای او انداختند

زرد شد خون بریخت از وی بسی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند

 

مقتدای دین، جنید، آن بحر ژرف

یک شبی می‌گفت در بغداد حرف

حرفهایی کز بلندی آسمانش

سرنهادی تشنه دل در آستانش

داشت بس برنا، جنید راه بر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرگ ققنس

 

هست ققنس طرفه مرغی دلستان

موضع این مرغ در هندوستان

سخت منقاری عجب دارد دراز

همچونی در وی بسی سوراخ باز

قرب صد سوراخ در منقاراوست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سوگواری پسری که در مرگ پدر

 

پیش تابوت پدر می‌شد پسر

اشک می‌بارید و می‌گفت ای پدر

این چنین روزی که جانم کرد ریش

هرگزم نامد به عمر خویش پیش

صوفیی گفت آنک او بودت پدر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار نایبی در دم مرگ

 

نایبی را چون اجل آمد فراز

زو یکی پرسید کای در عین راز

حال تو چونست وقت پیچ پیچ

گفت حالم می‌بنتوان گفت هیچ

بار پیمودم همه عمرتمام

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی عیسی با خم آب

 

خورد عیسی آبی از جویی خوش آب

بود طعم آب خوشتر از جلاب

آن یکی زان آب خم پر کرد و رفت

عیسی نیز از خم آبی خورد و رفت

شد ز آب خم همی تلخش دهان

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ

 

گفت چون سقراط در نزع اوفتاد

بود شاگردیش، گفت ای اوستاد

چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم

در کدامین جای در خاکت کنیم

گفت اگر تو باز یابیم ای غلام

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » راه‌بینی که از دست کسی شربت نمی‌خورد

 

راه بینی بود بس عالی نفس

هرگز او شربت نخورد از دست کس

سایلی گفت ای به حضرت نسبتت

چون به شربت نیست هرگز رغبتت

گفت مردی بینم استاده زبر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چاکری که از دست شاه میوهٔ تلخی را با رغبت خورد

 

پادشاهی بود نیکو شیوه‌ای

چاکری را داد روزی میوه‌ای

میوهٔ او خوش همی‌خورد آن غلام

گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام

از خوشی کان چاکرش می‌خورد آن

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار مردی صوفی از روزگار خود

 

صوفیی را گفت مردی نامدار

کای اخی چون می‌گذاری روزگار

گفت من در گلخنی‌ام مانده

خشک لب ، تر دامنی‌ام مانده

گردهٔ نشکستم اندر گلخنم

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست

 

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن

دلخوشی را هین دعایی ده به من

می‌کشیدم بی‌مرادی پیش ازین

می‌نیارم تاب اکنون بیش ازین

گر دعای خوش دلی آموزیم

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی

 

سایلی بنشست در پیش جنید

گفت ای صید خدا، بی هیچ قید

خوش دلی مرد کی حاصل بود

گفت آن ساعت که او در دل بود

تا که ندهد دست وصل پادشاه

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد

 

یک شبی خفاش گفت از هیچ باب

یک دمم چون نیست چشم آفتاب

می‌شوم عمری به صد بیچارگی

تا بباشم گم درو یک بارگی

چشم بسته می‌روم در سال و ماه

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد

 

خسروی می‌شد به شهر خویش باز

خلق شهر آرای می‌کردند ساز

هر کسی چیزی کز آن خویش داشت

بهر آرایش همه در پیش داشت

اهل زندان را نبود از جزو و کل

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجه‌ای که بایزید و ترمذی را در خواب دید

 

خواجه‌ای کز تخمهٔ اکاف بود

قطب عالم بود و پاک اوصاف بود

گفت شب در خواب دیدم ناگهی

بایزید و ترمدی را در رهی

هر دو دادندم به سبقت سروری

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر

 

دردم آخر که جان آمد به لب

شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب

کاشکی بشکافتندی جان من

باز کردندی دل بریان من

پس به عالمیان نمودندی دلم

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بنده‌ای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند

 

بنده‌ای را خلعتی بخشید شاه

بنده با خلعت برون آمد به راه

گرد ره بر روی او بنشسته بود

باستین خلعت آن بسترد زود

منکری با شاه گفت ای پادشاه

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت

 

داد از خود پیرتر کستان خبر

گفت من دو چیزدارم دوست تر

آن یکی اسبست ابلق گام زن

وین دگر یک نیست جز فرزند من

گر خبر یابم به مرگ این پسر

[...]

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸۵
sunny dark_mode