حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
گر، رعیت را، به ظاهر لطفِ شه میپرورد
خود، رعیت پادشه را با سپه میپرورد
پرورد خورشید مه را، نزد دانا روشن است
حسن روی یار من خورشید و مه میپرورد
موی تو شام ابد روی تو چون صبح ازل
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
آنکه در نثر، به دعوی ید بیضا میکرد
کاش بر صفحه نظم تو تماشا میکرد
نظم و نثر تو یقین آب حیات ابد است
که سکندر، دمی از خضر تمنا میکرد
طوطی از خامه تو شکر انشا میخورد
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
هست مرد را، ترک می بعید
ویژه روز وصل خاصه صبح عید
اهل جنگ را حکم صلح داد
خالق حمید قادر مجید
نقد صلح را، داد حق رواج
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
مه من تنگتر از پسته خندان دهان دارد
مسلم چشمه آب بقا زیر زبان دارد
همه سوداست، در باطن قمار عشق و جانبازی
ولی در قید جان بودن در این بازی زیان دارد
ببین داغ جبین زاهد خودبین وین سحریست
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
همچنان تیر که ناگه ز کمان میگذرد
از من آن ترک کماندار چنان میگذرد
هرکه را دست دهد منصب ما بوسه یار
از سر تخت جم و تاج کیان میگذرد
تا شبان است در این گله، به راحت گذران
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
آنکه غایب ز نظر بود عیان میگذرد
تکسواریست عجب گرمعنان میگذرد
هرکجا بگذرد آن خسرو جمشید غلام
از فلک طنطنه شوکت و شان میگذرد
یار چون برق یمانی به سحرگاه گذشت
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
بر سر خاکم اگر یار گذاری بکند
روح باز آید و با جسم قراری بکند
هیچ دانی ز چه دامان فلک پرگهر است
خواست هر صبح بپای تو نثاری بکند
کرده حایل به رخ آن ترک حصاری خم زلف
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
پرده وهم برانداز بتا، تات ببینند
تا که سیرت عرب و کرد و لر وفات ببینند
مات مائیم چو آئینه به رخسار دلارات
کاش در ظاهر و باطن هم چون مات ببینند
به سر و پای تو سوگند که بی پا و سران را
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
سرای میکده را گو همیشه باز کنید
دری جز این در اگر باز شد فراز کنید
کنید سجده به خم پس ز می وضو سازید
نماز را بگذارید و جان نیاز کنید
حقیقت است اگر در دل است در گل نیست
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
گرچه بر پیر و جوان دادن جان شاق آمد
لیک عاشق به چنین مرحله مشتاق آمد
تو برون ز انفس و آفاقی ای نفس نفیس
کی دگر مثل تو در انفس و آفاق آمد
زهر در دست تو چون آب حیات ابد است
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
خون من گر خورد آن نوش دهن نوشش باد
دل بخون همه آلوده لب نوشش باد
مهر و مه عکس رخ و قامت دلجویش بود
روز و شب آینه زلف بناگوشش باد
ساخت از شمس و قمر آینه طلعت خویش
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
دوستان از راستی کم فکر تل و ول کنید
می توانید آنچه آخر می کنید اول کنید
صلح را محکم میان بندید با نزع و صلاح
رسم درویشی بیاموزید و کم کل کل کنید
وقت بدبینی و رفتار کج و حرص و طمع
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
چه باشد تن گر او را جان نباشد
چه باشد جان اگر جانان نباشد
عزیزی چون تو ای یوسف شمایل
نه در مصر و نه در کنعان نباشد
مکش منت ز خضر و آب حیوان
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
تا ماه مرا بررخ زلف سیه افشان شد
در ظلمت شب خورشید پیدا شد و پنهان شد
تا زلف مسلسل را در جمع پریشان کرد
صد طایفه بر هم خورد صد جمع پریشان شد
آباد نخواهد شد عالم ز کسی کز او
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
ای آستانت خلد مخلد
وی پاسبانت عقل مجرد
اندر جنابت جیش معظم
وندر رکابت جند مجند
مبنای عزمت به از سکندر
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
در حق تو کس را سر انکار نباشد
ناحق بود آن کس که به اقرار نباشد
زنهار ز شمشیر زبانت که به میدان
کس نیست که پیش تو به زنهار نباشد
گر علم و عمل داری و درویشی و کردار
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
اسیر سنبل زلف تو گلعذارانند
خمار نرگس مست تو هوشیارانند
تو آن گلی که ز تاب رخت به گلشن دهر
سخن بر آن همه چون لاله داغدارانند
جفا و جور و تطاول ز ما دریغ مدار
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
جور اغیار و غم فرقت یار آخر شد
عهد ناکامی عشاق فکار آخر شد
خم بجوش آمد و برخواست ز میخانه خروش
ابشرو، باده کشان دور خمار آخر شد
ساقیا صبحک الله بده جام صبوح
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
دل آئینه روی خدا شد چه بجا شد
جان نور یقین گشت و دلم تیر بقا شد
صبح آمد و شد همچو رقیب از بر ما رفت
ظلمت عجبی نیست گر از نور جدا شد
چون خضر سکندر، ز پی آب بقا رفت
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
جهان جای آرام و راحت ندارد
بجز محنت و رنج و زحمت ندارد
به دنیا مبندی دل ار عاقل استی
که این دهر جز زجر و ذلت ندارد
به نعمت مشو غره منعم که نعمت
[...]