گنجور

 
حاجب شیرازی

تا ماه مرا بررخ زلف سیه افشان شد

در ظلمت شب خورشید پیدا شد و پنهان شد

تا زلف مسلسل را در جمع پریشان کرد

صد طایفه بر هم خورد صد جمع پریشان شد

آباد نخواهد شد عالم ز کسی کز او

صد طایفه بر هم ریخت صد ناحیه ویران شد

از سایه زلفش خط برگرد لبش سرزد

چون خضر که از ظلمت در چشمه حیوان شد

جانبازی هر نادان مقبول نخواهد ماند

اینجاست که هر دانا در بند سروجان شد

کی همچو قدت سروی در باغ وجود آمد

کی همچو رخت یک گل زینت گربستان شد

«حاجب » به فنا فاالله شد عین بقا بالله

هم مظهر و هم مظهر از حضرت جانان شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode