گنجور

 
حاجب شیرازی

بر سر خاکم اگر یار گذاری بکند

روح باز آید و با جسم قراری بکند

هیچ دانی ز چه دامان فلک پرگهر است

خواست هر صبح بپای تو نثاری بکند

کرده حایل به رخ آن ترک حصاری خم زلف

تا به صبح از شب دیجور حصاری بکند

هر که از عقل زند دم به بر شیفتگان

عشق البته به بینیش مهاری بکند

دیگر از گردش گیتی چه تمنا دارد

عارف ار سیر خزانی و بهاری بکند

دهر چون تخته قضا مهره فلک کهنه حریف

کیست مردی که در این نرد قماری بکند

عاشق آن است که در عرصه شطرنج بلا

دین و دل مات رخ شاهسواری بکند

علم آموز و قناعت کن و عزلت بگزین

مرد باید که از این یک دو سه کاری بکند

وقت مردن نبرد حسرت دنیا در خاک

ورنه هر عربده جو دفع خماری بکند

«حاجبا» سعد شود طالع عالم زین پس

کوکب بخت تو گر زانکه مداری بکند

 
 
 
حافظ

طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد

یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد

دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد

بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند

دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من

[...]

فیض کاشانی

صاحب الامر مگر باز گذاری بکند

راه بنماید و با عدل قراری بکند

در غمش هر در و لعلی که دلم داشت بریخت

مگر از گریه شادیش نثاری بکند

دوش گفتم بکند وعده وفا، قائم حق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
غبار همدانی

ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند

بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند

سخت خامیم درین ره مگر از روی کرم

پیر میخانه به پیمانه شراری بکند

تا دل بلبل شوریده فریبد به گلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه