گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد

خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد

یار مهمان من است امشب و دانی ساقی

که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد

مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

از تو نتابم رخ ای نگار بمعبود

گر چو خلیلم بری بآتش نمرود

طلعت زیبا گر این بود که تو داری

قیمت یوسف کم از دراهم معدود

خواجه دهی پند من ز عشق وی اما

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد

انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد

نزدیک من از لذت عشقش خبری نیست

آن دلشه کش یار دل آزار نباشد

ایکاش بخوابیت کشد تنک در آغوش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

جز دل ما که ز یاد تو به پرواز آید

کس ندیده است کبوتر پی شهباز آید

غم معشوقهٔ ما شاهد هرجایی نیست

بر سر عاشق دلداده به صد ناز آید

ره دراز است اگر ره ندهم بار سفر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه شدی کار من دلشده یکسر می‌شد

یا تو سوی من و یا جان سوی تو بر می‌شد

یا ترا خون جفا با دل من برمی‌گشت

یا دل غمزده بر خوی تو خوگر می‌شد

یا صبا خرمن موی تو به غارت می‌داد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

عنبرین‌موی تو بر طرف چمن می‌گذرد

یا ز گلزار ختا آهوی چین می‌گذرد

گر کند باز ز هم کاکل مشکین تو باد

تا قیامت به خم و حلقه و چین می‌گذرد

شد ز دل‌ها اثر تیر کمانداران را

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زلف جانان سحر از باد صبا در هم شد

عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد

ساقی از نشئه مستی کله از سر نگرفت

گل و سنبل به هم آمیخت عجب عالم شد

سال‌ها بود که دارا سر و سامانی بود

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد

غبار لشگرش از ترک تا بچین خیزد

ملفق است بهم نیش و انگبین چه عجب

خطی سیه گر از آنسکان انگبین خیزد

زهی خلف که دمادم ز آسمان و زمین

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

نه من از تنگی دام است که در فریادم

می بنالم که بسر وقت رسد صیادم

سیر شد زینچمن سبز دل ناشادم

کاش میکرد بخود روی قفس صیادم

تیر کز شست بشد باز نگردد کمان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

خیز تا معتکف خانۀ خمار شویم

سر به پیشش بسپاریم و سبکبار شویم

زلف ساقی به‌کف آریم و به بانگ و دف و چنگ

مست از خانه سوی کوچه و بازار شویم

دم‌به‌دم با رخ افروخته از آتش می

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

تیشه بر پا زدی ار داغ منش در دل بود

آن قوی پنجه که در کوهکنی کامل بود

بچه دل آینه عکس تو در آغوش کشید

مگر از آه سحرگاهی ما غافل بود

بردم از سوز جگر لابه ز حد پیش رقیب

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

دلبر من بچهره چون زلف معنبر آورد

مهر نخوشه جا دهد مه بدو پیکر آورد

میوه ندید سرو را کس بجهان تو بوالعجب

از چه گلی که سرو تو میوۀ شکر آورد

صد ره ا گر بری سرم شعلۀ شمع پیکرم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان دارد

در آتش من که با من نوگل من سرگران دارد

بیابانی است بی پایان من آن سرگشته آهوئی

که هر سو رو کند صیاد تیری در کمان دارد

که اینحال عجب یا رب نهان با محتسب گوید

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

افسرده دلان شورت نادیده بسر دارد

زین پردۀ شورانگیز خوش آنکه خبر دارد

عالم بدرت پویان دیدار ترا جویان

ربی ارنی گویان آهنگ سفر دارد

ای نفس عزاز بلی رو سجدۀ آدم کن

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

جان در خور خدنگ تو ابرو کمان نبود

ورنه دل رقیق تو نامهربان نبود

صد بار کشته بود ز جورم نهیب هجر

گر بوسۀ وداع مر احرز جان نبود

دیدم بخواب دوش که هم بستر منی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند

ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند

مکن ایباد پریشان سر زلفش زنهار

که بهر حلقه از اندام گرفتارانند

تو ز می مست شکر خواب چه دانی که بشهر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بتان چو زلف مسلسل به تاب می‌سازند

به گردن قمر از مو طناب می‌سازند

چو از کنار جبین به کشند طرف کلاه

هلال یک‌شبه را آفتاب می‌سازند

صبا بگوی به مانی که نوخطان ختا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود

دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود

جان شیرین من است آن لب میگون جانا

حاش لله که کس از جان چنین سیر شود

تا نظر میرود از موی تو سر پیدا نیست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

شانه هر دم که بر آن کاکل مشکین گذرد

وه چه گویم که چه‌ها بر دل خونین گذرد

کاش یکسر هم بر چشم من آید ز خطا

هر خدنگی که از آن ابروی پر چین گذرد

این دل و این تو که دست از سر خود بردارد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

عمری که بی‌تو ای مه نوشاد می‌رود

سر داده خرمنی است که بر باد می‌رود

دور از کنار یار ز دریای چشم من

رودی‌ست دجلهٔ که به بغداد می‌رود

شیرین به کام‌جویی و پرویز در نشاط

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode