گنجور

 
نیر تبریزی

دلبر من به چهره چون زلف معنبر آورد

مهر نخوشه جا دهد مه به دو پیکر آورد

میوه ندید سرو را کس به جهان تو بوالعجب

از چه گلی که سرو تو میوهٔ شکّر آورد

صد ره اگر بری سرم شعلهٔ شمع پیکرم

سوزد و ریزد اشک خون تا سر دیگر آورد

زنده‌به‌گور اگر کند کس نکند ملامتش

مام بشر پس از تو گر حور مصوّر آورد