گنجور

 
نیر تبریزی

جز دل ما که ز یاد تو به پرواز آید

کس ندیده است کبوتر پی شهباز آید

غم معشوقهٔ ما شاهد هرجایی نیست

بر سر عاشق دلداده به صد ناز آید

ره دراز است اگر ره ندهم بار سفر

دل ز چین سر زلف تو اگر باز آید

خال در پیش و سپاه و خط مشکین از پی

حبشی‌زاده نگر تا به چه اعزاز آید

به نگاهی همه خود باختی ای دل هیهات

باش کز پی حشم غمزۀ غماز آید

چو زنی تیر بنه مرهمش از بوسۀ نرم

مگذار این دل پردرد به آواز آید

رخ بپوشان که حذر بایدش از عین کمال

آنکه در حسن و جمال از همه ممتاز آید

یکدلی خسته و صد تیر چنان کن باری

که دگر مرغ غریبی به چمن باز آید

گر به مژگان کشد از دیده دل ما چه عجب

هرچه گویند از آن چشم فسون‌ساز آید

گفتی ور عمر بود می‌کنم آغاز وفا

ترسم این عمر به انجام در آغاز آید

نه نوازد لب شوخم نه کشد چشم سیاه

این چه روزی است که کارم همه از ناز آید

سر یک موی دو صد رشتهٔ جان داد به یاد

هیچ معشوق ندیدیم که جانباز آید

دم به دم آن دل سختم کشد و زنده کند

نیرّ از سنگ ندیدیم که اعجاز آید

ای امیر عرب از خاک درت نیرّ را

گر برانی نرود ور برود باز آید

سزد ار پای نهد بر سر شاهان جهان

گر گدایی به غلامیت سرافراز آید

شعر من گر به سر تربت سعدی گذرد

کاروان شکر از مصر به شیراز آید