هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد
خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد
یار مهمان من است امشب و دانی ساقی
که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد
مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ
شیخ را گو ، ز حسد کِیک به شلوار افتد،
دامن خیمه بچینید که از وجد سماع
آسمان چرخ زند بلکه ز رفتار افتد
بس کن ایغمزۀ مستانه ز صید دل خلق
ترسمش چشم بچشم آید و بیمار افتد
پای صدق اربخرابات نهد واعظ مست
غالب آنست که می نوشد و هشیار افتد
باز کن زلف چلیپا که سحر خیز انرا
سبحه درهم گسلد ، کار به زنّار افتد،
دلشد آسیمه ز چشمت بسوی زلف که خلق
کج کند ره ، چُو یکی مست به بازار افتد
مهل آنزلف که بر دور زنخدان آید
ترسمش خم شده در چاه نگونسار افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد
آتشم بر دل پر خون جگر خوار افتد
مکن انکار من ای خواجه گرم کار افتاد
زانک معذور بود هر که در این کار افتد
بر من خسته مزن تیر ملامت بسیار
[...]
زاهدان را چو بزلف تو سر و کار افتد
کار با سبحه و زنار به پیکار افتد
خیز و در کوی مغانش بده ای شیخ بمی
چند سجاده و تسبیح تو بی کار افتد
جز ملامت ثمری ایدل شیدا نبری
[...]
هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد
صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ
کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد
نفسم بر دو یک افتد ز سبکروحی شوق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.