گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما

گردون کر و لال است زبان طلب ما

ما همره بختیم و تو همسایه خورشید

ساکن نتوان کرد به کافور، تب ما

با عشق چه سازد خنکیهای تو زاهد؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما

دو جهان پر شود از کوکبه شاهی ما

در حقیقت بر ما، بت شکنی خودشکنی ست

صیت اسلام بود، بانگ انا اللّهی ما

بس که بار غم هجر تو، گران افتاده ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

شور دل‌ها بود ترانهٔ ما

نمک دیده‌ها فسانهٔ ما

دست‌پروردگان صیادیم

قفس ماست، آشیانهٔ ما

سر رفعت به عرش می‌ساید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما

طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما

یاران سبک سیر، رسیدند به منزل

چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما

شایستهٔ برق است به صحرای ملامت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را

بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟

این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو

گریه به کام دل نشد، عاشق بی نصیب را

ناله به زیر لب گره، چند کنم که می زند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا شفقی کرده ای رخ نمکین را

گل عرق آلود شرم کرده جبین را

وحشت دلهای آرمیده عجب نیست

غمزهٔ صید افکنت گشاده کمین را

کرده خرابات، چشم باده پرستت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را

که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را

خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها

پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را

جهانی را چو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را

که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را

فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد

مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را

به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را

به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را

نمی آید به لب افسانهٔ بخت سیاه من

نگاه سرمه سایی، تیره دارد روزگارم را

نگاهی کن که فارغ گردم از درد سر هستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

سواد هند، خاطرخواه باشد بی کمالان را

نماید خانهٔ تاریک، روشن چشم عریان را

درین محفل، سپندم بر دل بی تاب می لرزد

مباد از غنچهٔ لب بشکفاند، راز پنهان را

همین تنها نه من در خاک و خون غلتیدهٔ اویم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

خداوندا تسلی کن، دل امّیدواران را

به الفت آشتی ده، آن قرار بی‌قراران را

غم دیرینه دارد الفتی با چشم گریانم

شراب کهنه مشتاق است، ابر نوبهاران را

نمک‌پروردهٔ عشقیم و داریم از لبت شوری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بی‌گناهان را

نگه٬ تیغ سیه‌تاب است، این مژگان‌سیاهان را

ز چشم مست دارد یاد، ساقی باده‌پیمایی

در این مجلس که ساغر داد یا رب خوش‌نگاهان را؟

سر تسلیم می سایم، به خاک عجز و می ‎کنم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مشکل افتاد عجب کار من حیران را

دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را

اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم

می توان یافت ز آغاز وفا، پایان را

دو جهان، بسمل مژگان شکار افکن توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

گر در رَهِ عشق تو به کار است دل ما

دریاب که بس زار و نزار است دل ما

نگشود مرا غنچه، سرانگشت نسیمی

گویا که فراموش بهار است دل ما

در خاک تپان، غرقه به خون، چاک به دامن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

از ساده رخان در تب و تاب است دل ما

زبن آتش بی دود کباب است دل ما

جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان نیست

آن گنج گهر را که خراب است دل ما

یک جذبه ز خورشید جهانگیر تو باید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما

سودایی خال تو، سویدای دل ما

دارد به گریبان تمنا، گل امّید

از خار رهت، آبلهٔ پای دل ما

چون برگ خزان دیده به هم ربط نگیرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

زد حلقه عشق، بر در دولتسرای ما

نقش مراد شد، شکن بوریای ما

از غمزهٔ تو رفت ز خونم فسردگی

جوش نشاط زد، می مرد آزمای ما

سیل عنان گسسته به دنبال می تپد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما

افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما

خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم

شیرین تبسّمی نمکی زد به داغ ما

ما گر فسرده ایم صبا را چه می شود؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را

گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را

دلی در دستِ بی‌پروا نگارِ غافلی دارم

که در آتش ز خاطر می‌برد مستی، کبابش را

گران‌جان‌تر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا

در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا

ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم

به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا

هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶۳
sunny dark_mode