گنجور

 
حزین لاهیجی

تا شفقی کرده ای رخ نمکین را

گل عرق آلود شرم کرده جبین را

وحشت دلهای آرمیده عجب نیست

غمزهٔ صید افکنت گشاده کمین را

کرده خرابات، چشم باده پرستت

خاطر پاک هزار گوشه نشین را

عرش برین شد زمین،که رفعت کویت

قاعده بر هم زد، آسمان و زمین را

من چه حریفم که ازتطاول زلفت

متقیان باختند ملت و دین را

دل نشود چون ز تاب رشک گزیده؟

مور خط افتاده آن لب شکرین را

در صف بزم تو نیست حاجت مطرب

زمزمه گرم است ناله های حزین را