صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
دو زلفت ای صنم چون عقرب جرار میماند
شکنج طره خم در خمت چون مار میماند
به صیادی چون آهوی دو چشمت میشود مایل
دو ابروی کجست چو نخنجر خونخوار میماند
به گلزار جمال بیمثالت بستهام دل را
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
همیشه افسر فرماندهی بر سر نمیماند
اگر ماند دمی ماندم دم دیگرْ نمیماند
به شکر سلطنت منما عدول از عدل در عالم
که این ملک و اساس و کشور و لشکر نمیماند
ز دست دار و گیر خلق بهر منصوب و مکنت
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
تا مرا گردن به طوق آشنایی بستهاند
روز و شب انجام کارم با جدایی بستهاند
هر چه با ما بیوفایی میکنی جرم تو نیست
جمع دنیا را ز روی بیوفایی بستهاند
دل بهر نو عاشقی مسپار کاین ناپختگان
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
چینیان در چین گر از زلف تو چینی داشتند
بر جبین در چین ز بوی مشک چینی داشتند
از مگس شکر فروشانرا محالست ایمنی
زانکه صاحب خرمنان هم خوشهچینی داشتند
خواری احباب خود بنگر که در روز فراق
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
خوبان اگر که منع نگاهی به ما کنند
ما شکر میکنیم اگر اکتفا کنند
منت کشیم و ناز کشیم و ستم کشیم
حاشا کنند و جور کنند و جفا کنند
سهل است انتظار کشیدم تمام عمر
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
دمی که باده عشترت بتان به جام کنند
به نزد دردکشان ترک ننک و نام کنند
مدام خنده بدان می کشان زند ساغر
که نان پخته خود را ز گریه خام کنند
شود چو دست تظلم دراز باز بر او
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
کسی که در صف مستان به احتراز نشیند
چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
بپای خیز و در این شهر غارت دل و دین کن
تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
پیش از آنی که محبت به جهان باب نبود
دل ما بود که آسوده از این باب نبود
شده پرخون اگر از نام جدایی چه کنم
تاب زین بیش دگر بر دل بیتاب نبود
نظر حسرت ما کرد دل خنجر آب
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
من نمیگویم چرا با دوستانت کین بود
خود بگوی ای نازنین شرط محبت این بود
حال دلهای شهیدان غمت از لاله پرس
کوس راپایش ز داغ دوستی رنگین بود
تیر تو نگذاشت دیگر آرزویی در دلم
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
تنک بر جان در گلو راه نفس کی میشود
ای خدا این مرغ بیرون از قفس کی میشود
هر که چون عنقار جوی بینشانی آب خورد
همنشین و همدم اهل هوس کی میشود
آفتاب آسا کسی کاندر سپهرش منزلست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دلم دائم ز هجرت خویش را بیمار میخواهد
ز تیغ بیدریغت سینه را افکار میخواهد
نمیخواهم که داغ عارضت از آب و تاب افتد
بلی بلبل همیشه رونق گلزار میخواهد
چه تاثیری بود بیاشک در آه سحر گاهی
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
از قفس راندی و گفتی رو که آزادی دگر
تا مرا سازی اسیر دام صیادی دگر
بهر من آسودگی در بند بهتر حاصل است
تا نیفتد دیدهام بر سرو آزادی دگر
با همه سرعت مگر چون من به زلفت شد اسیر
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
هر چه خواهی بر من ای دنیا ز تلخی تنگ گیر
هی به قصد شیشه دلهای نازک سنگ گیر
تا توانی یا لئیمان گرم کن طرح و فاق
تا توانی یکدلی را بر ضعیفان تنگ گیر
من نه از مهرت شوم خوشدل نه از قهرت ملول
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
آن مشک که در چین به صدا اعزاز خرندش
در چین سر زلف تو با ناز خرندش
اندیشه چه داری ز خطاکردن تیرت
گر بگذر از دیده بدل باز خرندش
اسرار غم عشق تو نایاب متاعی است
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ز بسکه در غم روی تو انتظار کشیدم
قلم به صفحه عشاق روزگار کشیدم
شدم ز صافی طینت چنان به پرتو عشقت
که مهره را به سلوک از دهان مار کشیدم
ز بیم خواهش بیجا که از وصال تو میکرد
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
اگر از بیوفاییهای تو حرفی به لب دارم
مشو آزرده دل جانا که هذیا نست تب دارم
دو زخمم از دو ابر بهر کشتن و عده فرمودی
به دوی حقی که من ای کجحساب از تو طلب دارم
مرا دیوانگی اندر محبت لازم است ورنه
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
تا سرو کار بدان طره پر خم دارم
از پریشانی ایام چرا غم دارم
شب هجران و تب فرقت و گلهای فراق
شکر صد شکر که هر عیش فراهم دارم
لخت دل خون جگر قسمت امروز منست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ترک دین و دل نمودم ترک جان هم میکنم
غیر عشقت هر چه باشد ترک آن هم میکنم
گر تو صیاد منی آزردگی در دام نیست
در قفس سیر و صفای گلستان هم میکنم
همچنان کز دل زدودم ز نک مهر غیر را
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
ما از دو کون پای به دامن کشیدهایم
در سایه محبت یاری خزیدهایم
آن بلبلیم ما که چو از بیضه درشدیم
بر شاخسار زلف نکویان پریدهایم
ای باغبان برای گلی در بما مبند
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
دوش با پیک خیالت گفتگویی داشتیم
تا سحر مانند مستان های و هویی داشتیم
از سر بیمغز ما کیفیتی حاصل نشد
جز که بار دوش خود حالی سبوئی داشتیم
مرحبا ای عشق صلح انگیز کز تاثیر تو
[...]