گنجور

 
صامت بروجردی

تنک بر جان در گلو راه نفس کی می‌شود

ای خدا این مرغ بیرون از قفس کی می‌شود

هر که چون عنقار جوی بی‌نشانی آب خورد

همنشین و همدم اهل هوس کی می‌شود

آفتاب آسا کسی کاندر سپهرش منزلست

الفت او گرم با هر خار و خس کی می‌شود

مانده دل در آرزوی حرف تلخی از لبت

زان شکر شیرین دهان این مگس کی می‌شود

خسته اندر بیابان مانده دور از قافله

اضطرابش کم ز گلبانگان جرس کی می‌شود

عمر در نظاره پنهان به زلفت شد تمام

دزد در شب ایمن از خوف عسس کی می‌شود

گفتنی از شمشیر نازت روزی اندر خو نکشم

صبر و طاقت شد تمام اینکار پس کی می‌شود

از حریمت مانده‌ایم ای کعبه اقبال دور

بر طواف خاک کویت دسترس کی می‌شود

تا سوار توسن طبعی برو (صامت) براه

داد مقصود دلی با این فرس کی می‌شود