گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب

چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک

هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب

روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب

گفته بودی که: سگ ما ز رقیب تو بهست

لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب

بسکه از کعبه کوی تو مرا مانع شد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای سر زلف تو کمند حیات

نیست ز قید تو امید نجات

آب حیاتی تو و خط بر لبت

سبزه تر بر لب آب حیات

شور من از خنده شیرین تست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چیست پیراهن آن دلبر شیرین حرکات؟

همچو سرچشمه خضرست و بدن آب حیات

این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟

گوییا موج زنان می گذرد آب حیات

گر بیاد لب او زهر دهندم که: بنوش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟

جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت

گر شکایت داشتی از ناله و درد سری

رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت

بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت

چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟

هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود

که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت

قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست

قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست

ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار

ما و نشاط مستی عشق از می الست

دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای که از یار نشان می طلبی، یار کجاست؟

همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟

تا نپرسند، بخوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟

رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟

منزل او در دلست، اما ندانم دل کجاست

جان پاکست آن پری رخسار، از سر تا قدم

ور نه شکلی این چنین در نقش آب و گل کجاست؟

ناصحا، عقل از مقیمان سر کویش مخواه

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

روز نوروزست، سرو گل عذار من کجاست؟

در چمن یاران همه جمعند یار من کجاست؟

مونسم جز آه و یارب نیست شبها تا بروز

آه و یارب! مونس شبهای تار من کجاست؟

گشته مردم، هر یکی، امروز، صید چابکی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ای باد صبح، منزل جانان من کجاست؟

من مردم، از برای خدا، جان من کجاست؟

شبهای هجر همچو منی کس غریب نیست

کس را تحمل شب هجران من کجاست؟

سر خاک شد بر آن سر میدان و او نگفت:

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست

بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست

سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد

غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست

مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر آتشین گلی، که بر اطراف خاک ماست

از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن کشان ز خاک شهیدان گذشته ای

گردی، که دامن تو گرفتست، خاک ماست

ساقی، برو، که باده گل رنگ بی لبش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است

حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟

ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت

در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است

چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

مه ز جور فلک دوتا شده است؟

یا ز مه پاره ای جدا شده است

دل ز دستم شد و نیامد باز

تا بدست که مبتلا شده است؟

زلف را بیش ازین بباد مده

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست

یوسف خبر خویش بیعقوب نوشتست

شد نامه محبوب خط بندگی من

من بنده آن نامه که محبوب نوشتست

گفتست: بخواند سگِ آن کوی سلامم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دارم شبی، که دوزخ از آن شب علامتست

از روز من مپرس، که آن خود قیامتست

یارب! ترحمی، که ز سنگ جفای چرخ

ما دل شکسته ایم و زهر سو ملامتست

بر آستان عشق سر ما بلند شد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

ماه من، عیدست و شهری را نظر بر روی تست

روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی تست

روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید

شادی آن کس که روز عید در پهلوی تست

می رود هر کس بطوف عید گاه از کوی تو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

دلم بسینه سوزان مشوش افتادست

دل از کجا؟ که درین خانه آتش افتادست

خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد!

چه خوش غمیست! که ما را باو خوش افتادست

صفای باده و رخسار ساده هوشم برد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست!

عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست

کاش بینند بی خبران حسن ترا

تا بدانند که ما را چه خدایی بودست

در دیاری که گل روی ترا پروردند

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۲
sunny dark_mode