گنجور

 
هلالی جغتایی

دلم بسینه سوزان مشوش افتادست

دل از کجا؟ که درین خانه آتش افتادست

خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد!

چه خوش غمیست! که ما را باو خوش افتادست

صفای باده و رخسار ساده هوشم برد

شراب و ساقی ما هر دو بی غش افتادست

بخط و خال رخ آراستی و حیرانم

که این صحیفه بغایت منقش افتادست

گهی که بر سر عشاق راند ابرش ناز

کدام سر، که نه در پای ابرش افتادست؟

برسم تحفه کشم نقد عمر در پایش

ولی چه سود؟ که آن سرو سر کش افتادست

گرفت نور تجلی شب هلالی را

که روی خوب تو در جلوه مهوش افتادست