گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

نفس آشفته می‌دارد چو گل جمعیت ما را

پریشان می‌نویسد کلک موج احوال دریا را

در این وادی که می‌باید گذشت از هرچه پیش آید

خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را

ز درد مطلب نایاب تا کی گریه سر کردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را

که‌ نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا را

دل از داغ محبت‌ گر به این دیوانگی بالد

همان‌ یک‌ لاله‌ خواهد طشت‌ پرخون‌ کرد‌ صحرا را

بهار تازه‌رویی حسن فردوسی دگر دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

دو روزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را

که پیش از مرگ در دنیا بیامرزد خدا ما را

در این صحرا کجا با خویش افتد اتفاق ما

که وهم بی‌سر و پایی برد از خود جدا ما را

به‌گردش‌خانهٔ چرخیم حیران دانهٔ چندی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

به خاک تیره آخر خودسری‌ها می‌برد ما را

چو آتش‌ گردن‌افرازی ته پا می‌برد ما را

غبار حسرت ما هیچ ننشست از زمینگیری

که‌ هرکس می‌رود چون‌ سایه از جا می‌برد مارا

ندارد غارت ما ناتوانان آن‌قدر کوشش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ز بزم وصل‌ خواهش‌های بی‌جا می‌برد ما را

چو گوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را

ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان

نگه تا می‌رود از خود به یغما می‌برد ما را

چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

جنون کی قدردان کوه و هامون می‌کند ما را

همان فرزانگی روزی‌ دو مجنون می‌کند ما را

نفس هر دم‌زدن صد صبح محشر فتنه می‌خندد

هوای باغ موهومی چه افسون می‌کند ما را

کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

در عالمی‌ که با خود رنگی نبود ما را

بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را

مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی

خورشید التفاتش از ما زدود ما را

پرواز فطرت ما در دام بال می‌زد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

حسابی نیست با وحشت جنون‌ کامل ما را

مگر لیلی به دوش جلوه بندد محمل ما را

محبت بس‌که بود از جلوه‌مشتاقان این محفل

به‌ تعمیر نگه چون شمع برد آب و گل ما را

ندارد گردن تسلیم بیش از سایهٔ مویی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

سری‌ نبود به وحشت‌ ز بزم‌ جستن‌ ما را

فشار تنگی دلها شکست دامن ما را

چو اشک بی سر و پایی جنون شوق‌ که‌ دارد

ز کف نداد دویدن عنان دیدن ما را

رسیده‌ایم ز هر دم زدن به عالم دیگر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را

کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را

چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمی‌تابد

نگه دارد خدا از تنگی چین دامن ما را

چنان مطلق‌عنان‌تاز است شمع ما از این محفل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

مکن سراغ غبار ز پا نشستهٔ ما را

رسیده‌ گیر به عنقا پر شکستهٔ ما را

گذشته‌ایم به پیری ز صیدگاه فضولی

بس است ناوک عبرت زه‌ گسستهٔ ما را

فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

نشاند بر مژه اشک ز هم‌ گسستهٔ ما را

تحیر که به این رنگ بست دستهٔ ما را؟

هزار آبله دادیم عرض لیک چه حاصل

فلک فکند به پا کار دست بستهٔ ما را

کسی‌ به‌ ضبط‌ نفس چون‌ سحر چه سحر فروشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را

که افکند ته پاگردن‌کشیدهٔ ما را

شهید تیغ تغافل بر آستان‌که نالد

تظلمی‌ست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را

چه دشت و در‌ که نکردیم قطع درپی فرصت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

نقاب عارض گلجوش کرده‌ای ما را

تو جلوه داری و روپوش‌ کرده‌ای ما را

ز خود تهی‌شدگان‌ گر نه از تو لبریزند

دگر برای چه آغوش‌ کرده‌ای ما را

خراب میکدهٔ عالم خیال توایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

درین وادی چسان آرام باشد کاروان‌ها را

که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشان‌ها را

چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان

که فرصت گردش چشمی‌ست دور آسمان‌ها را

ز موج بحر کم‌سامانی عالم تماشا کن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

شرر تمهید سازد مطلب ما داستان‌ها را

دهد پرواز بسمل مدعای ما بیان‌ها را

به جرم ما و من دوریم از سرمنزل مقصد

جرس اینجا بیابان مرگ دارد کاروان‌ها را

کدورت چیده‌ای جدی نما تا بی‌نفس گردی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

گذشتگان که هوس دیده‌اند دنیا را

به پیش خود همه پس دیده‌اند دنیا را

دوام‌کلفت دل آرزو نخواهی کرد

در آینه دو نفس دیده‌اند دنیا را

چوصبح هیچ‌کس اینجا بقا نمی‌خواهد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

حسنی است بر رخش رقم مشک ناب را

نظاره کن غبار خط آفتاب را

هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است

آن حسن برق نیست‌ که سوزد نقاب را

مست خیال میکدهٔ نرگس توایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

فال حباب زن‌، بشمر موج آب را

چشمی به صفر گیر و نظر کن حساب را

عشق از مزاج ما به هوس گشت متهم

در شک گرفت نقطهٔ وهم انتخاب را

گر نیست زین قلمرو اوهام عبرتت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ

سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ

با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نه‌ای

چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ

ای مدعی‌، حریفی ما جوهر تو نیست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴۲