گنجور

 
بیدل دهلوی

مکن سراغ غبارِ ز پا نشستهٔ ما را

رسیده‌ گیر به عنقا پرِ شکستهٔ ما را

گذشته‌ایم به پیری ز صیدگاه فضولی

بس است ناوک عبرت زه‌ِ گسستهٔ ما را

فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد

به رشتهٔ رگ‌ گل بسته‌اند دستهٔ ما را

هوای‌ گلشن فردوس در قفس بنشاند

خیالِ در پس زانوی دل نشستهٔ ما را

ز دام چرخ پس از مرگ هم‌ کجاست رهایی

حساب‌ کیست به مجمر سپندِ جستهٔ ما را

بهانه‌جوی خیالیم واعظ این چه جنون است

به حرف و صوت مسوزان دماغ خستهٔ ما را

مگیر خرده به‌ مضمون خون‌چکیدهٔ‌ بیدل

ستم‌فشار مکن زخمِ تازه‌بستهٔ ما را