سری نبود به وحشت ز بزم جستن ما را
فشار تنگی دلها شکست دامن ما را
چو اشک بی سر و پایی جنون شوق که دارد
ز کف نداد دویدن عنان دیدن ما را
رسیدهایم ز هر دم زدن به عالم دیگر
سراغ از نفس ما کنید مسکن ما را
سیاهروزی شمع آشکار شد ز تأمل
بهپیش پا چه بلاییاست طبع روشن ما را
کجا رویم که بیداد دل رسد به شنیدن
به سرمه داد نگاهش غبار شیون ما را
نگه چو جوهر آیینه سوخت ریشه به مژگان
ز شرم حسن که دادند آب گلشن ما را
فلک چو سبحه در این خشکسال قحط مروت
به پای ریشه دوانید تخم خرمن ما را
نفس به قید دل افسرده همچو موج به گوهر
همین یک آبله استادگیاست رفتن ما را
عروج ناز گلی بود از بهار ضعیفی
به پا فتاد سر ما ز پا فتادن ما را
جز انفعال ندارد هلاک مور تلافی
دیت همین عرق جبههایست کشتن ما را
ز شرم وسوسه دادیم عرض شهرت بیدل
که فکر ما نکند تیره طبع روشن ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بس است شمع قناعت چون مسکن ما را
چرا بمهر بود چشم روزن ما را
کشید خجلت بی برگی از خزان چندان
که کرد آب عرق سبز گلشن ما را
سیاه باد رخ مفلسی بهر دو جهان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.