گنجور

 
بیدل دهلوی

به خاک تیره آخر خودسری‌ها می‌برد ما را

چو آتش‌ گردن‌افرازی ته پا می‌برد ما را

غبار حسرت ما هیچ ننشست از زمینگیری

که‌ هرکس می‌رود چون‌ سایه از جا می‌برد مارا

ندارد غارت ما ناتوانان آن‌قدر کوشش

غباریم و تپیدن از کف ما می‌برد ما را

به‌ گلزاری‌ که شبنم هم امید رنگ و بو دارد

نگاه هرزه‌جولان بی‌تمنا می‌برد ما را

اگر از دیر وارستیم شوق‌ کعبه پیش آمد

تک‌وپوی نفس یارب‌ کجاها می‌برد ما را

به یستی‌های آهنگ طلب خفته‌است معراجی

نفس‌ گر واگذارد تا مسیحا می‌برد ما را

در آغوش خزان ما دو عالم رنگ می‌بازد

ز خود رفتن به‌ چندین جلوه یک‌جا می‌برد مارا

گسستن نیست آسان ربط الفت‌های این محفل

چو شمع آتش‌عنانی رشته‌برپا می‌برد ما را

دکان‌آرایی هستی‌ گر این خجلت‌ کند سامان

عرق تا خاک گردیدن به دریا می‌برد ما را

اگر عبرت ره تحقیق مطلب سرکند بیدل

همین یک پیش پا دیدن به عقبا می‌برد ما را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا می‌برد ما را

به گلشن لذت ترک تماشا می‌برد ما را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

ز بزم وصل‌، خواهشهای بیجا می‌برد ما را

چوگوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را

ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان

نگه تا می‌رود ازخود به یغما می‌برد ما را

چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه