گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست

وگرنه چیست که عکسی ز نور طلعت او نیست

دلا بسوز که بی سوز دل اگر به حقیقت

شمامهٔ نفس مجمر است غالیه بو نیست

طریق موی شکافی چه سود بی خبران را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست

چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست

راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر

برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست

بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است

شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است

ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار

کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است

غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - استقبال از امیرخسرو دهلوی

 

تا به خون ریزی غمت خنجر گرفت

کاکلت رسم جفا از سر گرفت

ماهِ رخسار تو را در جمع دوش

دید شمع و از خجالت درگرفت

لاله زآن دم ساقی بزم تو شد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا در این بادیه توفیق ازل همره ماست

گنج تحقیق هدایت به دل آگه ماست

ما نه اکنون ز مقیمان خرابات غمیم

دیر باز است که این دیر حوالتگه ماست

آن گلی را که در این باغ درختی ست بلند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا دل از سیر و سلوک رهش آگاهی یافت

راه بیرون شدن از ورطهٔ گمراهی یافت

هرکه ره یافت بدین در به گدایی روزی

منصب دولت و منشور شهنشاهی یافت

ای گل از مرغ سحر قدر شب وصل بپرس

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت

در هوای سرو قدّت کار جان بالا گرفت

راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف چشم

کز ریاض جان وطن بر ساحل دریا گرفت

خاک کویت را ز آب دیده می دارم نگاه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت

نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت

دل آشفته به چندین صفت قلبیِ خویش

طرّهٔ زلف تو را هندوی طرّاری یافت

زنگ بردار ز دل پاک و در آیینه ببین

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست

دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست

تا نیفتد دلم از پا و سرشکم ز نظر

تو چه دانی که مرا بی تو چه ها افتاده ست

آب رو می بردم اشک و به سر می غلطد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

تا سرو مرا عارض چون یاسمنی هست

در هر چمنی نغمه سرایی چو منی هست

سوگند به یاری که هوای دگرم نیست

روزی که مرا بر سر کویت وطنی هست

باور نتوان کرد که در باغ به خوبی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت

قدّت سخن از راستی سرو روان گفت

آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان

تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت

انوار دل و سوز زبان جست ز من شمع

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

چمن را تا نسیمت در دماغ است

ز شادی غنچه را دل باغ باغ است

چو گیسو باز کردی رخ مپوشان

که حسن شب به دیدار چراغ است

تو برخور گرچه از خوان جمالت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

خشنود بودن از غمِ عشق تو کار ماست

ز آنرو به غم خوشیم که دیرینه یار ماست

ما را چه غم که در عقب ششدر غمیم

نقش خیال روی تو تا در دوچار ماست

روزی که عیش و ناز ببخشی به عاشقان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دلا بنیاد جان را محکمی نیست

در او جز غم اساس خرّمی نیست

چه پوشم راز دل از تو چو هرگز

میان ما و تو نامحرمی نیست

اگر در روضه رضوان صد ره از حور

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

دلا طریقهٔ عشّاق خود پرستی نیست

چرا که شیوهٔ مردان راه هستی نیست

چو خاک پست شو ار آبروی می طلبی

که میل آب روان جز به سوی پستی نیست

خراب بادهٔ شوقیم و عین بی خبری ست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دل به زاری دامن زلف جفا کارش گرفت

چون از او نگشاد کاری پای دیوارش گرفت

سرگران دارد ز خواب ناتوانی غمزه‌اش

باز تا خون کدامین چشم بیدارش گرفت

یارب آن طاووس باغ کیست کز رفتار او

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلم را مقام عبادت درِ اوست

زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست

طفیل قد اوست هرجا که جانی ست

عجب سرو نازی که جان‌ها برِ اوست

اگرچه خطش نیست چون غمزه جادو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - استقبال از کمال خجندی

 

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است

دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی

مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت

مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت

با سرو از لطافت قدّ تو بادِ صبح

هر نکته یی که گفت چمن از هوا گرفت

بر باد رفت حاصل عمر عزیز من

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

دل وصل تو می خواهد و دلخواست همین است

چیزی که مرا از تو تمنّاست همین است

گه گه گذرد سرو قدت بر گذر چشم

میلی که قدت را طرف ماست همین است

ما از دو جهان چشم به رخسار تو داریم

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۹
sunny dark_mode