انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
پایم از عشق تو در سنگ آمدست
عقل را با تو قبا تنگ آمدست
نام من هرگز نیاری بر زبان
آری از نامم ترا ننگ آمدست
هرچه دانی از جفا با من بکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
کارم ز غمت به جان رسیدست
فریاد بر آسمان رسیدست
نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه
از دل به سر زبان رسیدست
در عشق تو بر امید سودی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
حسن را از وفا چه آزارست
که همه ساله با جفا یارست
خود وفا را وجود نیست پدید
وین که در عادتست گفتارست
از برون جهان وفا هم نیست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
معشوقه به رنگ روزگارست
با گردش روزگار یارست
برگشت چو روزگار و آن نیز
نوعی ز جفای روزگارست
بس بوالعجب و بهانهجویست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
ز عشق تو نهانم آشکارست
ز وصل تو نصیبم انتظارست
ز باغ وصل تو گل کی توان چید
که آنجا گفتگوی از بهر خارست
ولی در پای تو گشتم بدان بوی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
ای یار مرا غم تو یارست
عشق تو ز عالم اختیارست
با عشق تو غم همی گسارم
عشق تو غمست و غمگسارست
جان و جگرم بسوخت هجران
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست
گر جان منست ازو به جانم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست
هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست
ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک
در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست
هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
امید وصل تو کاری درازست
امید الحق نشیبی بیفرازست
طمع را بر تو دندان گرچه کندست
تمنا را زبان باری درازست
ره بیرون شد از عشقت ندانم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
مهرت به دل و به جان دریغست
عشق تو به این و آن دریغست
وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغست
کس را کمر وفا مفرمای
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
ای برادر عشق سودایی خوشست
دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست
در بیابان رهروان عشق را
زاب چشم خویش دریایی خوشست
غمگنان را هر زمان در کنج عشق
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
کار دل از آرزوی دوست به جانست
تا چه شود عاقبت که کار در آنست
کرد ز جان و جهان ملول به جورم
با همه بیداد و جور جان جهانست
عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
عشق تو از ملک جهان خوشترست
رنج تو از راحت جان خوشترست
خوشترم آن نیست که دل بردهای
دل در جان میزند آن خوشترست
من به کرانی شدم از دست هجر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
عشق تو قضای آسمانست
وصل تو بقای جاودانست
آسیب غم تو در زمانه
دور از تو بلای ناگهانست
دستم نرسد همی به شادی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
هرکه چون من به کفرش ایمانست
از همه خلق او مسلمانست
روی ایمان ندیدهای به خدا
گر به ایمان خویشت ایمانست
ای پسر مذهب قلندر گیر
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
مرا دانی که بیتو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست
تنم در بند هجر تو اسیرست
دلم در دست عشق تو زبونست
غم عشق تو در جان هیچ کم نیست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
جمالت بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن
ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست
بسا خرمن که آتش در زدی باش
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
عشق تو دل را نکو پیرایهایست
دیده را دیدار تو سرمایهایست
تیر مژگان ترا خون ریختن
در طریق عشق کمتر پایهایست
از وفا فرزند اندوه ترا
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
هرکس که غم ترا فسانهست
دستخوش آفت زمانهست
هرکس که غم ترا میان بست
از عیش زمانه بر کرانهست
تو یار یگانهای و بایست
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست
بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست
باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او
دیدهٔ شوخکش خونخوار او تدبیر چیست
باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید
[...]