گنجور

 
انوری

کار دل از آرزوی دوست به جانست

تا چه شود عاقبت که کار در آنست

کرد ز جان و جهان ملول به جورم

با همه بیداد و جور جان جهانست

عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند

در غم او عشوه سود و عمر زیانست

عشق چو رنگی دهد سرشک کسی را

روی سوی من کند که رسم فلانست

بلعجبی می‌کند که راز نگهدار

روی به خون تر چه روز راز نهانست

خصم همی گویدم که عاشق زاری

خیره چه لعب‌الخجل کنم که چنانست

عاشقی ای انوری دروغ چگویی

راز دلت در سخن چو روز عیانست

 
 
 
منوچهری

باش! که آن پادشه هنوز جوانست

نیمرسیده یکی هزبر دمانست

این رمهٔ گوسفند سخت کلانست

یک تنه تنها بدین حظیره شبانست

مسعود سعد سلمان

ملک جوان است و شهریار جوان است

کار مهیا و امر و نهی روان است

شغل زمانه مفوضست به شاهی

کز همه شاهان چو آفتاب عیان است

خسرو عالم علاء دولت مسعود

[...]

میبدی

از غیر جدا شدن سر میدانست

کار آن دارد که با تو در پیمانست‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

شاه جوانست و بخت ملک جوانست

کار جهان لاجرم بکام جهانست

تخت بنازد همی و در خور اینست

تاج ببالد همی و لایق آنست

ملک شهنشاه بین که ساحت عقلست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه