اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشماز ناله و زاری نتوان کرد خموشم
من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقانپیغام بده تا: ننشینند به گوشم
ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگنتا خرقه دگر بر سر زنار نپوشم
بادم مده، ای یار، چنان ورنه بیفتمآتش منه، ای دوست چنین ور نه بجوشم
چون بوی […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸
تا چند به شادی می غمهای تو نوشماز خلق جهان کسوت سودای تو پوشم
هر چند که زلفت دل من گوش نداردمن سلسلهٔ زلف ترا حلقه بگوشم
عیبم مکن ار دود دلم در جگر افتادبا این همه آتش نتوانم که نجوشم
چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشمچون عود ره دل زندم چون نخروشم
خلقی ز فغانم به فغانند […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲
دوش از در میخانه کشیدند به دوشمتا روز جزا مست ز کیفیت دوشم
چشمم به چه کار آید اگر ساده نبینمکامم به چه خوش باشد اگر باده ننوشم
هم خاک در پیر مغان سرمهٔ چشممهم زلف کج مغبچگان حلقهٔ گوشم
هم چشم سیه مست تو کردهست خرابمهم لعل قدح نوش تو بردهست ز هوشم
تو مهر درخشنده و من […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۲
زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم
ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم
جایی که نیرزد به جوی دین درستم
این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟
بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت
تا باز گشادند در میکده دوشم
اکنون که سرم شد به در میکده پامال
چون بیم دهد محتسب از مالش گوشم؟
بوده ست ز هوش […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۷
زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم
در راه تو افتاده سرم لیک به دوشم
چون موجگهر پای من و دامن حیرت
سعی طلبی بود که کرد آبله پوشم
تغییر خیالی دهم و بگذرم از خویش
بر رنگ سواد است جنون تازی هوشم
خرسندی اوهام ز اسرار چه فهمد
آنسوی یقین مژده رساندهست سروشم
مجبور ترددکدهٔ وهم چه سازد
روزی دو نفس بال فشان […]
