گنجور

 
صائب تبریزی

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم

چون پایه تابوت گران است به دوشم

دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم

چون پایه تابوت گران است به دوشم

فریاد من از سوختگیهاست چو آتش

چون باده ز خامی نبود جوش و خروشم

نتوان چو لب جام کشید از لب من حرف

هر چند ز رنگین سخنی رهزن هوشم

با شعله خورشید چه سازد نفس صبح؟

روشنتر ازانم که توان کرد خموشم

در دل شکند شیشه مرا خنده گلها

آواز تو زان دم که رسیده است به گوشم

بر باده سر جوش نباشد نظر من

کز درد توان گرد برآورد ز هوشم

در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم

کز شیر به دشنام کند دایه خموشم

چون کعبه، برازندگیم در نظر خلق

زان است که من جامه پوشیده نپوشم

صائب منم آن نغمه را کز دل پر جوش

موقوف بهاران نبود جوش و خروشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم

ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم

جایی که نیرزد به جوی دین درستم

این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟

بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت

[...]

اوحدی

عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم

از ناله و زاری نتوان کرد خموشم

من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان

پیغام بده تا: ننشینند به گوشم

ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن

[...]

خواجوی کرمانی

تا چند بشادی می غمهای تو نوشم

از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد

من سلسله ی زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد

[...]

جلال عضد

شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم

تا من نتوانم که دگر زهد فروشم

دل هر نفسم پند همی داد که هش دار

المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم

زین پس من و رندی و سر کوی خرابات

[...]

عرفی

از شش جهتم شکوه زند موج خموشم

در زهر زنم غوطه و سرچشمهٔ نوشم

سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش

عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم

بر خلق نخواهم که زنم ناصیهٔ خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه