گنجور

 
عرفی

از شش جهتم شکوه زند موج خموشم

در زهر زنم غوطه و سرچشمهٔ نوشم

سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش

عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم

بر خلق نخواهم که زنم ناصیهٔ خویش

تا جمله بدانند که من بیهده کوشم

تزویر خرم بهر دو عالم به وکالت

هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم

تا فتنهٔ فردای قیامت نشناسی

این مغبچه امروز ببین بر سر دوشم

از دردکشان شو که من غمزده، عرفی

تا بودم از آن جمع نه غم بود نه هوشم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم

ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم

جایی که نیرزد به جوی دین درستم

این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟

بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت

[...]

اوحدی

عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم

از ناله و زاری نتوان کرد خموشم

من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان

پیغام بده تا: ننشینند به گوشم

ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن

[...]

خواجوی کرمانی

تا چند بشادی می غمهای تو نوشم

از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد

من سلسله ی زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد

[...]

جلال عضد

شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم

تا من نتوانم که دگر زهد فروشم

دل هر نفسم پند همی داد که هش دار

المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم

زین پس من و رندی و سر کوی خرابات

[...]

صائب تبریزی

از تلخ زبانان نشود پست خروشم

طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم

نم در دل میخانه خمارم نگذارد

گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم

چیزی نشود بر دل آزاده من بار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه