از شش جهتم شکوه زند موج خموشم
در زهر زنم غوطه و سرچشمهٔ نوشم
سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش
عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم
بر خلق نخواهم که زنم ناصیهٔ خویش
تا جمله بدانند که من بیهده کوشم
تزویر خرم بهر دو عالم به وکالت
هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم
تا فتنهٔ فردای قیامت نشناسی
این مغبچه امروز ببین بر سر دوشم
از دردکشان شو که من غمزده، عرفی
تا بودم از آن جمع نه غم بود نه هوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از چندین جنبه در مورد درد و رنجهای خود سخن میگوید. او از حالتی ناپسند و بیحالی حکایت میکند که ناشی از دوستی و روابطش است. با وجود این که خود را پر از عیب و نقص میداند، در عین حال قصد ندارد به دیگران نشان دهد که در تلاشهایش بیحاصل است. شاعر به دورویی و تزویر در جامعه اشاره میکند و میگوید که ممکن است به ظاهر رفتارهای صحیحی داشته باشد، اما در دلش ریا و فریب وجود دارد. او از روز قیامت و عواقب آن میترسد و در نهایت به وضعیت غمانگیز خود به عنوان کسی که از جمعی رنج میبرد، میپردازد.
هوش مصنوعی: از همه سوهایی که به من مربوط میشود، ناله و شکایت میکنم. در سکوت و خاموشی، در درد و زخمها فرو میروم، اما در عین حال، منبع شادی و خوشحالیام را نیز در درون خود دارم.
هوش مصنوعی: من از سر تا پا پر از نقص و ایراد هستم، اما در دوستیام هیچ عیبی نمیبینم، چون به خاطر آن دیگران را قضاوت نمیکنم.
هوش مصنوعی: من هرگز نمیخواهم که در برابر مردم از خودم چیزی نشان دهم، تا همه متوجه شوند که تلاش من بیهوده است.
هوش مصنوعی: برای من، نیرنگ و فریبندگی در این دنیا و آن دنیا، همانند وکالت است. هر زمان که در کوچه و خیابانهای ریا و تظاهر، زهد و پارساییام را به نمایش بگذارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که فتنهها و آزمونهای قیامت را نشناسی، امروز این دخترک را که بر دوشم دارم ببین.
هوش مصنوعی: از رنج و غم خود فاصله بگیر و به جمع ما بپیوند. زمانی که من در کنار شما بودم، نه غمی داشتم و نه حواسم پرت میشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم
ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم
جایی که نیرزد به جوی دین درستم
این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟
بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت
[...]
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
از ناله و زاری نتوان کرد خموشم
من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان
پیغام بده تا: ننشینند به گوشم
ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن
[...]
تا چند بشادی می غمهای تو نوشم
از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم
هر چند که زلفت دل من گوش ندارد
من سلسله ی زلف ترا حلقه بگوشم
عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد
[...]
شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم
تا من نتوانم که دگر زهد فروشم
دل هر نفسم پند همی داد که هش دار
المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم
زین پس من و رندی و سر کوی خرابات
[...]
از تلخ زبانان نشود پست خروشم
طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم
نم در دل میخانه خمارم نگذارد
گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم
چیزی نشود بر دل آزاده من بار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.